به فکر بودم بلیط بگیرم برای پریا که در ایام کریسمس بیاد ایران
خب دلتنگیهام تا سجادهی نماز هم کشیده و اشک ریزانی بیقرار
قورتش میدم
زیرا تنها چیزی که از زندگی آموختم همین بود که ازش
چیزی رو به زور نخوام و اجازه بدم همه چیز همان وقتی رخ بده که بهترین زمان است
داشتم با خودم فکر میکردم و از این شانه به شانهی دیگر سر میخوردم که
خانم همسایه زنگ زد برای اجازهی برقراری جشن ازدواج دخترش در ایام کریسمس
کلی ذوق کردم
اصولن برای شادی همه شاد میشم و دست خودم نیست
با ختم مکالمه من ماندم و حزن دلتنگی و داستان ایام کریسمس
که نمی دونم چرا وارد تقویم ما شده!!!!!!!!!!!!
داشتم با خودم فکر می کردم و شاید از خدا
پرسیدم:
اینم امتحان توست؟
این دخترک داره عروس میشه و من به قدر ورود این ها به این ساختمان دلتنگ دخترم
اینها آمدند و پریا رفت
بعد از خودم پرسیدم :
دلت می خواست عروسی یکی از دخترها بود؟
برحسب عادت پاسخ رسید که نه
خب در به در چرا نه؟
قراره اونهام مثل تو به میان سالی که رسیدند از تنهایی بال بال بزنند؟
نه که اونهام ورثهی پدرت هستند که از وصلشون بیم میکنی؟
درست نیست
تمام آنچه که از تجارب غلطم فهم کرده بودم، درست نبود
قرار نیست همه با وصل به بدبختی برسند
تو چرا دوست نداری این دخترها ازدواج کنند؟
چرا مثل سایر مادرها آرزوی عروسی دخترهات رو نداری؟
فقط یک چیز رو خوب فهم کردم
اینکه
من هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچی نمیدونم
خودم درموندم
چه توصیهای به دیگری؟
خدایا برم داره که سخت گم شدم
نمی دونم کی هستم
برای چی اومدم؟
برای چی معطل موندم؟
عاقبت فهم کردم
در ته دنیای پر از هراس من؛ تنها حقیقت موجود و دوست داشتنی
مانده فقط سلامت دخترها
یعنی همین که سلامت باشند برایم کافیست
بسکه عذاب و درد و بیماری در این جهان تجربه کردم
فکر می کنم برای هر دو همین کافیست که سلامت باشند
حالا می خواد مزدوج یا نامزدوج
این همه وحشت من است از زندگی
بعد میشه به من گفت : آدم زنده
بشر دو پا مثل همه
فقط یک شادی مرا بس
که حسود نیستم و از شادی دیگران هم شاد میشوم بیحد
خدا همه رو عاقبت به خیر کنه از جمله دخترهای من
ما که نفهمیدیم معنای عاقبت چیست و خوشبختی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر