ای خدا دعا کن فقط قیامت نشه که من تنها کسی که دارم سر پل صراط یقهاش را بگیرم خودتی
ببین ساعت چنده؟
تا نیمساعت پیش از تب نشد بخوابم و همهاش هذیان گفتم. هذیانهای تلخ که هزار سال در من پنهان شده
هذیانهای چت بازار که جای جماعت جوان خالی بود کلی بهم بخندن
حالا که تبم رفته، لرز اومده. تنم یخ و با هیچی گرم نمیشم
و بعد از عمری که فکر میکردم انسان خوبی هستم. در این لحظات تمام عمر به زیر سوال میره که چرا این چند یکی نبود حتی یک لیوان آب به دستم بده؟
از قرار سه عظیمی فرمودهام و عمری به بطالت و اوهام گذشته
خدا کنه اینم از اوهام تب باشه و فردا بگم الهی شکر هر دو تونستن مستقل باشن و این موفقیت به هر شکل از جانب من بوده
اما اینم هذیان جدی نگیر
همة عمر دیر رسیدیم
شاید هم کمی زود یا بیوقت؟
دعا میکنم حالت خوب بشه زود زود...
پاسخحذف