از زندگيت راضي نيستي؟
شاكي هستي؟
هيچچيز اونطور كه بايد پيش نميره؟
پيش نرفته؟
زندگي حالت رو مداوم گرفته؟
حس ميكني محكومي، محبوسي؟
نوش جونت. نوش جونم. زیرا، خود کرده را تدبیر نیست
دیگه کار من از ایمان هم به در شد و اگر ته داستان از خودم راضی نباشم
به خودم زندگی رو بدهکار باشم و ..... چشمم چهارتا که با این همه ایما و اشاره و نشانه هنوز درموندهی چگونگی زندگی باشم
صبح با علم به اینکه تیوی اتاق خواب بلافاصله با یورونیوز آغاز میشه
هنوز صداش درنیامده کانال رو تغییر دادم
خب چیه صبح رو با اخبار گل باقالی دنیا شروع کنم؟
از بخت بلند رفت و نشست تیوی پرشیا و حبیب میخواند
محکوم عشقم، گرفتار یار
مثل پرنده، هوادار یار
و ادامهی ماجرا و تو گویی من آنم که رستم بود پهلوان
و همینطور محکوم عغشق شنیدم و صورت شستم، چای دم کشید و تا رسیدم اینجا
حالا پر از عشقم
چه دردی بود که صبح را با خبر مرگ و جنگ و جنایت و حتا انواع سقوط و فرود آغاز کنم؟
منی که این همه خودم رو میکشم که:
به خدا به پیر به پیغمبر، حاکم بر سرنوشت ما
انواع باورهای ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر