خدایا شکر که مجالی شد، تا صبح امروز هم ببینم
صبحی پر از عطر گلهای باغ
چهکار داری در تعاریف باغ به چی باغچه به چی گفته میشه
برای من در این مرکز پایتخت، این ایوان هم باغیست به وسعت
بچگی
یعنی بچه که بودیم، درختها همه عظیم و خیابانها عریض و طویل بودند
بزرگ که شدیم اونها آب رفتند و ما کش اومدیم
و منکه هنوز گلی وار زندگی میکنم
ایوان به باغ متصل و جهانم گلبارن میشه
مهم نیست تو کجا زندگی میکنی
مهم اینه چهطور زندگی رو به خودت، قند یا زهر مار کنی
یعنی هیچ کس در هیچ کجای عالم نمیتونه حال ما رو به یا بد کنه
الا خود آدم
من خودم رو بکشم، چی به تو بگم تا حالت رو بکنه در پیت؟
چیزی مگر نقطه ضعفهای تو نیست
و کافیست با خودمون رو راست باشیم، قصور و کوتاهی ها را به عهده بگیریم
بعد میبینی تو با وسواس بیشتر حتا فکر میکنی
عمل باشد برای زندگیت که متحول میشه
با هر اندیشهی ما
به نظرم اگر زندگی ما بده، باورمون از زندگی بد بوده
وا دادیم، دست شستیم، یا به انتظار معجزه ماندیم
یا در انتظار عزرائیل
که اونم به حول قوهی الهی فعلا سرش شلوغ و وقت نداره بیاد اینورها
اگر شادم اگر غمگین، اندیشه و باورهای من این زندگی رو راهبر است
شما هم به فکر خودت باش؛ تا کی میشه شاکی بیدار شد، پر استرس خوابید؟
خلاصه که دوستت دارم زندگی، با تمام زیباییهایی که داری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر