۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

شاخه نبات



وقتی پست غروب جمعه رو می‌نوشتم، یه چندباری سوتی‌های تازه داشتم
بگی، نگی
داستان عشق و خراباتی و ... اینا 

اما هنگامی که مچ خودم رو گرفتم با آمار عجیب و شاخداری مواجه شدم که امکان نداره
مگر همین داستان‌های اخیر و فحش خواهر و مادر
بارها به این فکر فرو رفتم که:
حب
حالا
اگه یکی هم بود باهاش یه قهوه‌ای می‌خوردیم؛ چی؟
یا
خب حالا، اگه یکی بود باهاش یه فیلمی می‌دیدم و این شام خوشمزه رو با هم می‌خوردیم چی؟
یا وقت فیلم دیدن با فلان صحنه گفتن: آخیش. چنی خوب بود و
آمدن اون‌های به محدوده‌ی ذهنم که سال هاست حوصله یادآوردن‌شون رو ندارم
یا ... حالا هرچی
بازگشت رفتاری غریب که سال‌هاست تلاق دادم
منو به فکر واداشت


یادش بخیر حضرت پدر که تا بود همه‌ی قوانین خانه‌ی ما جور دیگه بود
با رفتن‌ش یک به یک از قلم چنان افتاد که ما اصولا اسمش رو گذاشتیم
یادش بخیر، پدر توت فرنگی و هندوانه رو بی نبات سائیده میل نمی‌کرد
طالبی با خاکه قند و ... سایر داستان‌های خانواده‌های قدیمی
مانند سنت دیرینه‌ی ولایت ما، پیاله‌ی سکنجبین خیار 
در عصر داغ تابستان
همیشه خوردنی‌های سرد، با نوعی گرمی به تعادل رسیده و مصرف می‌شد
بی‌خود نبود قدیمی‌ها تا دم مرگ هرکول بودن و تجدید فراش می‌کردن
هم قوت و خوراک‌شون خوب بود هم همه چیز رو حساب و کتاب بود
کسی دل‌خوش علم و شیمی و لابراتوار  ننشسته بود
خوردیم به زندگی امروزی و هراس 
 قند بالا و چاقی و اینه پایین و اونه بال .... افتادیم به روغن سوزی
و وای که اگر من ده ساله‌ی گذشته رو به‌خاطر نبود یک کاسه خاکه قند کنار میوه‌ها 
 از کف داده باشم
چه کنم
نگو این‌که حوصله هیچی ندارم از درد سوزاندن واشر سر سیلندر در ایام نیک جوانی بوده
مگه می‌شه آدم عاشق نباشه؟
نخند
موضوع از این مهمتر هم هست؟
حالا اگه همگی به این بدبختی دچار شده باشیم و
 اسمش شده باشه، سردی مزاج و رفتن به استقبال میان سالی و پیری چی؟
ای کجایی شیخ خوان که همیشه می‌گفت:
پیری یعنی پذیرش عادت‌ها و مرگ





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...