اونجا که
چشم و آب مروارید و کوری دیگه مرگ نیست که شونه بندازم بالا و بگم گور بابا درک، فوقش میمیرم
این خیلی تفاوت داره
یعنی ادامهی راه با بدبختی و اسیری
یعنی برای منی که همه کارم با چشم و دستام انجام میشه، حکم زندان انفرادی
و این چنین شد که امروز پاکت سیگار دیروز رو که نگاه کردم، هنوز هفت هشت تایی داره
منی که روزی دو پاکت سیگار میکشیدم
به ناگه چنان ترسیدم که از دوشنبه تا حالا فقط چند نخ کشیدم اونم به توصیه دکتر
بیرون از خونه
در ایوان
بدبختی و اسارت
همین بس که سیگار از زندگیم پاک بشه
این دیگه مرگ نیست و آدم باید خودش عاقل باشه
منی که هیچ کس رو ندارم حتا بعد از سکته آب به دستم بده
چه غلطها به آب مروارید و کوری
اگه ننویسم و نکشم چه غلطی بکنم؟
دوباره برمیگردیم به داستانهای خودکشی بعد از تصادف
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر