تا وقتی همسایهها ساکت و کسی قصد بازسازی نداره
سکوت بیارزش میشه، زیرا همیشگی هست
اما خدا نیاره اون روزی که یکی در اطراف قصد تخریب یا ... هر چی کنه
اونموقع است که سکوت تازه معنا و ارزش پیدا می:نه
یعنی همینطوری که دلیلی برای سپاسگزاری نمیبینیم
ولی بعد از هر بازسازی محلی، سکوت هویت و رسمیت پیدا میکنه
یعنی هنگامی که دربه در یک اتاقی که درش فقط یک دقیقه، کسی پتکی نکوبه
میمونه به دندان درد
همینطوری قدردان سکوت جسمی و سلامت نیستیم
کافیه یک دندان درد بیگه خفتمون کنه
اونموقع در حسرت همین لحظات خوشیم
واگر بنا باشه زندگی را بر مبنای نداشتهها تعریف کنیم
همیشه در نداشتهها ماندگاریم
و اگر بری به سمت شکرگزاری و قدردانی، مسیر ما هم با شگفتی هم جهت میشه
کاری که معمولا اکثرن درش ناتوانیم
مال اینه که رو داریم و توقع بیجا
به هر نفسی که میکشیم نمیاندیشیم، نگاهش نمیکنیم و هست
چون همیشه بوده
زندهایم چون همیشه و تا یادمان هست بودیم
منکه اینطورم از تو خبر ندارم
حسی در من میکه:
من همیشه بودم و اگر من نبوده باشم، پس جهان کجا بوده؟
اما
هر بار که معمولا هر شب اینطور میشه
وقتی به دلیل سینوزیت حاد ارثیهی از بچگی تا حال، در به در قطرهی بینی میشم
یا خوابم آشفته و میدره
فهم میکنم هنوز دوست دارم نفس بکشم، بخندم، شاد باشم و زندگی کنم
خب ایی چه دردیه که بی نفس تنگه نمیتونیم قدرش رو بدونیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر