۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

بازگشت به گذشته



چند شبه پیرزنی به خوابم می‌آد و از ترس، بیدار می‌شم

حالا این‌که چیه یک پیر زن می‌تونه آدم رو به وحشت بندازه بماند
قدیم‌تر ها هم در رویا با زنی رفت و آمد داشتم از خودم پیر تر
موهای شقیقه‌اش سپید و بی آرایش و ... تا بالاخره روزی پی بردم که
ایشان کسی نیست جز خود  بی بزک و صافکاری رنگم
به قول این‌وری‌ها
دیگری خودم بود که در رویا چیز یادم می‌داد
اما این یکی خیلی خیلی پیر تر از آونی‌ست که
 نه دیگری من باشه و نه دیگری هیچ کس و کارم
زنی بسیار پیر و فرتوت، لاغر و نحیف، با موهایی بلند
صبح که هنوز خواب و بیدار منتظر جوش آمدن کتری بودم، با خودم فکر می‌کردم
کی رو می‌شناسم که با این سن و سال این همه مو داشته باشه؟
کدوم زنی‌ست که حوصله این همه مو داشته باشه!
از عصر بی‌بی‌جهان کسی رو در ذهنم ندارم که جز بی‌بی موهایی بلند داشته باشه
و البته نه به این بلندی




رفتم  که دست و صورتم رو بشورم در آینه چشمم افتاد به موهای خودم
شاید بلندترین موی زنی به سن و سال من باشه که دیدم و می‌شناسم
موهایی مجعد  و تا پایین کمر
از اون به بعد چشمم سیاهی رفت و نشستم روی زمین
دوباره تصویر را مرور کردم
نه انگار واقعا خود منه
ولی خیلی خیلی پیر تر
یعنی چی؟
سوژه است برای داستانی تازه؟
یعنی باید بنویسم؟
پیر زنی که از آینده به گذشته‌اش سرک می‌کشه؟
یعنی واقعا با این همه درد و مرض بناست اون‌همه زنده باشم و عمر کنم؟
نه که راست راستی بناست ته ماجرا مرگ رو دور بزنم؟
من‌که دست از شمن بازی برداشتم
نه که منظورش اینه برگردم به ماجرا؟
یا چی؟

چای آماده ودر لیوان نشست و به اتاق بازگشتم
چای را مزه مزه می‌خوردم و پشت پلک بسته‌ام سعی در مرور تصاویر اخیر یا همین شب پیش داشتم
یه چی بگو حدود نود یا حتا صد سال یا بیشتر داره
درسته اجداد من به جز حضرت پدر همگی بالای صد سال عمر کردن
یعنی بین این همه زاد و رود سهمیه عمر نوح به ژن من رسیده؟
یا شاید هم نه
شاید از جهانی موازی یا چمی‌دونم انقدر جهانم از عجایب مالامال است که برای همه‌اش توجیحی دارم
مانند پرواز مالزی که نه پیدا شد و نه در ذهنم گم گشته ماند
وجودم گر گرفته برای داستان زنی که از آینده به گذشته سرک می‌کشه که چی بگه؟
چیزی رو تغییر بده؟
...... وای خدایا این ذهن وراج را از من بگیر که دارم با این سوژه‌ی جدید خل می‌شم
نمی‌دونم حتما چیزی از من می‌خواد
باید کاری بکنم؟
بالاخره این تفاوت جهان من تا باقی‌ست
که من هم روز و روی دوپا زیستمی‌کنم
و هم شب و در رویا دنبال ماجراجویی می‌دوم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...