دروغ چرا؟؟
يه همشهري داشتيم به درد امروز ما گرفتار شد، پریشون حالی گرفت و حواسپرتی و زد به بیابونااااااااااااااا و گم شد
من که از بیابون رفتن هم عاجز شده و وامونده از پس و پیش، هی میزنم، هی
از بچگی همیشه یه چی بود که نذاره ما یه چی بشیم
از همه گندهترش مرگ پدر بود در اول بلوغ که دلم میخواست ترک تحصیل کنم و
باور بفرمایید، یکسالی هم کردم
بعد دوباره رفتیم و سر کلاس نشستیم و هنوز سیاه بهتن میکردم
کی میدونه چه چیزها که نگذشت، پشت درهای حرم
حکایت از روزی شروع شد که یه غلطی کردیم و اینجا پرسیدیم: کسی منو غیر از اینجا دیده؟
بعد هم مثنوی صد من کاغذ کاهی و جماعتی که فکر کردن
قاط زدم و کار کشید به جایی که نباید
برگشتیم پشت پستو و با این همه یکی از اون مزاحمین که نمیدونم چهطور میتونه
هنوز وارد گندم میشه و ما رو کلافه کرده
گوربابا ایناش درد من اوناش شده
یعنی من اصلن حق دارم اینجا و در اتاق خودم این نقطه را اشغال کنم؟
حق دارم این نفسهای تنگ و گره خورده را بالا و گاه پایین ببرم؟
این حسه داره خفهام میکنه
اینکه هرگاه هرکاری خواستم بکنم، انواع عوامل غیبی و پیچی و کوکی از زندگی ما سردرآوردن
بدریخت حالم رو، نافرم کرده
بغض دارم جنس جور، هرنوعی که بخوای
رنگین کمونی، خاکستری، بلوری،کریستالی، نمکی و ..... الی آخر
خودت رو بذار جای من و به خودت میآی میبینی
بیاونکه بدونی اسیر زندان شدی
از نوع انفرادیش
بیرون نریم که یکی یه جوری با نفهمیش، حالت رو نگیره
معاشرت نکنیم که از انواعش گذشتیم
از نوع زیر کرسی بیبی تا عصر مهپاره و واتسآپ
راه نرو، حرف نزن، نگاه نکن، صدا نزن و ...... هیچکی هم نیست الا من و اون و خدا
اون که میشه گلی خانم، خودش کل پاهای ماجراست
چرا نمیریم؟ چرا نکنیم؟ چرا نبینیم؟ من دلم میخواد. بهمن چه اصلن خانوم شما واسته خودتون هرکاری خواستی کردی
به ما که رسید از مد افتاد؟
بذار برم منم مث تو چپ کنم، کج بشم و .... تا بفهمم اینا که تو میگی،همهاش راسته بشینم پشت پنجره و دیفالای خونه رو نگاه کنم
تازه نه کوچه رو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر