تاوقتی عادت و رسم بر این بود که جمعهها به انتظار تلخی جمعه باشیم تا با قهوهای تلختر قورتش بدیم
با تغییر و چرخش و رفتن به سمت دود عود، رنگ و ریتم و حتا
پختن شیرینی تلخی زدایی کردیم و کردیم و کردیم که همهاش شد عادت
دوباره به این نقطه میرسی که عصر جمعه زیر زبونت تلخ میآد
دورغ چرا بابام جان؟
این سال 1393 از اولش همه اش بیمار بودم
گو اینکه سعی کردم هر شری رو به خیر تعبیر کنم
باز بیماری ، بیماریست
تقریبا تمام سال جدید درگیر دکتر و درمون بودم
به آخری تعبیر خوش دادم بلکه چرخه اش متوقف بشه
ماه گذشته که خاک رفت توی چشمم و کار دستم داد، گفتم: تف به این داستان
حالا که موجب شد با داستان گردنبند مروارید و اینها مواجه و بعد برم سراغ ردههای طب آیرو ودا و
شناخت طبع خودم
وقتی فهمیدم ماشینی که باید بنزین سوپر میخورد با گازوئیل راه میبردم
و مبارزهی جدید علیه مرواردی خانم و از همه محمتر سیگار روزی دو پاکت که به ناگه از چشمم افتاد
همه رو مجبورم خیر بخوانم
نکنم چه کنم؟
بشینم ماتم بگیرم که چرا: کذا کذا ؟
نه بهجان خودم
وقتی تلخی این عصر رو مزه مزه کردم، یادم افتاد
عاشقی هم به شکل جمعه تغییر دادم
گرنه هیچ پیدا نیست اگر دخالتهای خودم نبود
اکنون هنوز تنها بودم یا همچو قدیم دلی پر شیدایی داشتم؟
خب دیگه، عشق در وجود بشر متولد میشه و ما انتخاب میکنیم کجا خرجش کنیم؟
زمانی، در دلداگیهای مجنونی
یا، به گلهای بالکنی
حتا به کوههای، طبرستان
یا امروز که به شانتال
پس این هنوز هست، فقط شلنگش رو جابهجا کردم
خوش بهحال من که یاد گرفتم، چهطور بیعشق زندگی کنم
ده سال پیش تصورش هم برام با مرگ تفاوتی نداشت
می دونی چیه دوست من؟
عشق به سن و سال یا شکل و قواره، حتا پای پیاده کاری نداره
عشق قدیمهامون با مزهی هورمون بود
عشق این زمان، با یگانگی بیهمتا خواهد بود
فقط آدم باید شانس تجربهاش را پیدا کنه
یا به ورودش اه نگه
این اه ها رو جامعه به ما تزریق کرده
جدول سن و جایگاه، خط قرمزهای پیشی نیان ماست که با رخت سپید عروس میاومدن و با کفن میرفتن
تو چهطور میتونی احساسی رو کنترل کنی که با میل و ارادهی تو نیامده؟
عشق با همهی هیکلش میاد
نا با سر
با پا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر