هزار ساله میدونمها
نه که یادم میره، به جدهی سادات هنوز تا آلزایمر فاصله دوری دارم
اما سی یه چی این انرژی من هی آب میره
قدیم قدما، کافی بود سوسک رو دیوار بپره، ما بزنیم بیروم
یعنی ماشین قبلیم یه چی تو مایه جنازه بود، دادیم رفت
بسکه خط تهران، شمال، تهران مهرشهر، تهران ملارد، تهران بومهن رو رفتیم و امدیم
بیخود و بیجهت
دائم « گر » بودم
نه که فشارم بره بالا
از موهبتهای حضرت پدر
ما یک فقره کم خونی ارثی هم داریم که فشار طبیعیم روی هفت بال بال میزنه
وای به وقتی که میافته اونجا که دیگه دنیا سیاه و چشمام نمیبینه
گر میگرفتم از، عدم تحمل سقفها
هر جا میرسیدم، ننشسته باید میرفتم
اما حالا یه مرضی گرفتم که باید خودم رو شصتتا وشگون بگیرم باهاش سینه به سینه بشم، یقهاش رو بگیرم
آخر میکشمش به فحش که:
چیه؟ نکنه تو هم شدی محمد؟ مگه منقلی هستی چسبیدی کنج خونه؟
این از اون قسم فحشهاییست که معمولا یادم میره و مثل اسم شب میمونه
که امروزیها بهش میگن: پسورد
از ذهنم هم خطور کنه، کافیه به ایکی ثانیه دم در تو کوچه باشم
خلاصه
کلی کارهای خوب انجام دادم
شانتال رو بردم سلمونی و کلی در کلینیک معرکه گرفتم و همه رو خندوندم
بعد نون داغ بربری گرفتم و برگشتم، باقی باغبانی و الان هم که
شکر خدا توپ داغونم نمیکنه
همهاش سی اون باغبونی اول صبح بود
سی همین چلک اونقده خوبم، از صبح تو کار داری برای انجام
اینجا که در این ایوانی که دیگه خودم به زور از وسطش راه باز میکنم برم
مگه چنی میشه هر روز کله سحر باغبونی کرد؟
ذهنم رو گذاشتم ول بزنه بره شکار سوژهی کار بعدی
در ضمن هفتهی پیش سر دخترک منشی دکتر عزیز هم داد زده بودم
کلی ازش دلجویی کردم تا مطمئن شدم به کل از دلش رفت
باور کن کل هفته با خودم درگیر بودم، حتا دیروز هم تلفنی کلی براش توضیح دادم
اما تنهام کج کج راه میرفت، تا امروز خندهاش رو دیدم
خدایا نخواه هیچ کس از من قد یه ارزن دلخور بشه
بگو آمین
اونایی هم که یحتمل الان دارن برام تقویم ورق میزنن هم، اگر تا حالا سعی نکردم ازشون دلجویی کنم
لابد لازم ندیدم
بهتره همچنان ازم دلخور بمونند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر