این مواقع چی میگن؟
الهی شکر یا چی؟
این چند روز در نقش عقربهی ساعت، سرگرم تجربه هستم
حالا این یعنی خوب یا بد، به برداشت آدم بستگی داره
خوبه زیرا، مجبور نیستم با این بیمار حالی برم سرکار و در این شهر شلوغ نفس بکشم
خوبه که بستری امن هست که در ایام بیماری درش استراحت کنم و سقفی امن
عالی میشه هنگامی که، لپ تاپی هست که بذارم روی تخت و همینطور که میچرخم،
مدار دنیا رو به دست داشته باشم
اما بگم از جای خوبش که ذهنم ورم کرده
یا از انرژی سرشاری که خدا به وجودم امانت داده که در هر لحظه باید کوه جابهجا کنم
و در اینک ناتوانم
یعنی نمیدونم چهکاری مونده که بشه انجامش داد؟
میرم ایوان، این همسایه لاکردار که فکر میکنه چون حیاطی هست و چهارتا درخت
از صبح تا شب قلیان با عطرهای گوناگونش زیر دماغم و نمیتونم نفس بکشم
یا از بوی دود و بنزین در هوا که باید از ماسک استفاده کرد
از خونه هم به همین دلایل نمیشه بیرون رفت به علاوه پلکهای متورم از گریه
گریه، سی اینکه آچمز شدم
کلی برنامه برای دهه پنجم زندگی نوشته بودم که همگی برباد رفت
هی فکر میکنم: الان چهکار کنم؟
در نتیجه مانند عقربهی ساعت روی تخت میچرخم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر