دارم شکل مرتضی عقیلی میشم، در نقش ... تفی در فیلم مهدی مشکی و شلوارک داغ
یعنی هیچ جملهای در عالم نگاشته نشد در این حد که با زندگی و یا خود من حس همزاد پنداری وسیعی داشته باشه
دیالوگ معروف آقای عقیلی در این فیلم
رفتیم کلاس اول، هیییییییییییییییین بابامون مرد
رفتیم کلاس دویم، هیییییییییییییییین ننه مون مرد
دیدیم جخت پامون برسه به کلاس سوم
نوبت خودم شده، مام ترک تحصیل کردیم
رفتیم دو واحد یکی بچهداری و زناشویی برداشتیم
یارو فیتیله داشت، نفت نداشت
رفتیم دنبال ساخت و ساز و جاده شمال
تصادف کردیم در حد مرگ
گفتیم حالا که بناست خانوم بشیم و یه گوشه بند بشیم، ارشاد حالمون رو گرفت و اون هم از کتابی شد که
پابه پا به زندگیم گند کشید
بسکه هر چی نوشتیم سر زندگیمون هوار شد
ترک قلم کردیم و کتابت بوسیدیم و گذاشتیم برای نویسندگان شهیر
رفتیم سراغ نقاشی هییییییییییییییییییییییین و
به شانتال دل خوش کردیم هییییییییییییین
بریم سر اصل ماجرا
از اول سال تازه همهاش بیمار بودم و یه لنگه پا یورتمه رفتیم
بعد انداختیم گردن نحوست سال جدید
از باب آب مروارید پس افتاده بودیم، قطره از فرنگ رسید
ذوق کردیم و خنده بهمون نیامد
از اول هفته که همهاش در بستر بودم و حال خراب
سه روزه هر روز پیش یک دکتر رفتم تا امروز که دیدیم، هیییییییییییییین
جخت باهاس بریم ور دل حضرت پدر که آسمان
پوکید
جناب دکتر فرمایش فرمودند:
به این میگن آلرژی نقاشا
نه اینش رو بگم که:
از بچگی همیشه درگیر سینوزیت حاد بودم
حاد انقده که دلتون نخواد
امروز طبیب باشی فرمود
سینوزیتت آلرژیک شده و باید دو مورد از زندگیت حذف بشه
اول سگ خونه
دوم هر نوع مواد شیمیایی، اول از همهاش رنگ
از عید به کوب نقاشی و بهکوب بستر بیماری
چی فکر میکردیم چی شد!!
بسکه عزرائیل رو پیچوندم، اسباب داده دستم برای خودکشی
خب ما که تنها موندیم و دلخوشیمون شد شانتال و نقاشی
حالا که بناست هر دو حذف بشه از مدار
مسیر بعدی کجاست؟
نبش مقبرهی حاجی
واقعن چی این همه می ذاره تو کاسهی زندگی من؟
از مطب دکتر یعنی خیابون سنایی عر زدم تا داروخانه و بعد مرکز سیتیاسکن و حالا هم خونه
من هیچی نمیگم، تو بگو از این به بعد چه غلطی بکنم؟
جز مرگ
