۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

راوی قصه‌های شب



یه حسی تلخ به تمام رگ‌های تنم دویده

نمی دونم اسم‌ش چی باید بگذارم
اما بی‌شک این هیچ شکلی از زندگی سایر آدم‌ها نیست
ولی یک چیز رو خوب می‌فهمم
شاکی‌ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
از ثانیه به ثانیه‌ای که می‌گذرد
از مانده‌ی راه
از پسه پشت سر
از هر دم و بازدم، مکرر
از این تکرارهای پر دردسر
از روزهای بی روزن
از شب‌های بی‌ربط دراز
برخی حال می‌کنن، دائم لم بدن پای تی‌وی
بخورن و بخوابن و به خودشون جواب پس ندن
اما من نه
شاید این خواست عظیمی از هم‌سان سازی خود با پدر باشه
که او ابراهیم بود و من راوی قصه‌های شب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...