یک کشف تازه و جمعهای دیگه
چندتا جمعه رو با هم شروع کردیم؟
چند جمعه رو با هم از تلخی غروبش گذشتیم
در چند جمعه وارد تونل زمان شدیم و به گذشتهها سرک کشیدیم؟
صادقانه بگم که: اگر کسی نبود که به اینجا سرک بکشه، حتمن در همان سالهای دور
دست از نگارش کشیده بودم، اول تشکر از اینکه هستید و قدم به قدم با هم آمدیم
دوم برم سراغ کشف تازهام
وقتی چشم باز کردم و متوجه هوایی شهریوری نیمچه مهری شدم
این خنکی هوا و نرمی آسمان؛ تو گویی جون تازه به رگهام ریخت
یه جور حس خواستن
خواستن دقیقه به دقیقهی زندگی
و همین نقطه بود که به کشفی تازه نائل اومدم
دلیل خشونت اعراب
خب این مادرمردهها به قدری در گرما و خشکی دست و پا میزنن،
جایی برای خلاقیت و وش اخلاقی نمیمونه
یعنی وقتی تابستون میرسه و من مثل گل ساعتی در به در یک نقطهی خوش آب و هوا میشم
وحس و حال هیچ هنری ندارم، فکر میکنی این اعراب بدبخت چه حالی دارن؟
یعنی اگر یه جوری میشد که کل کرهی خاکی همیشه بهار بود
لابد این همه خشم و نفرت و خونریزی در جهان نبود
آدم در تابستان کمی خشن، اندکی بیحوصله،
مقداری غمگین ..... و در نهایت از زندگی ناامید میشه تا برگشت پاییز و ...
یعنی، منکه اینطورم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر