۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

دلواپسان




یهو خوف برم داشت، نه که یکی فکر کنه دارم دم از خودکشی می‌زنم
جلدی پریدم که توضیح بدم
زندگی من همیشه بر مبنای مبارزه استوار بوده
یعنی تا وقتی خوش‌حالم که دارم با خودم می‌جنگم
حنگیدن‌های منم همیشه از همین اشکال بوده
یه چیزی صاف اومده و نشسته روی ملاج ذهنم
حالام یه‌نموره توی شوک هستم
یه دو سه روزی بگذره و حالم خوب بشه یه فکری بالاخره برای بازی بعدی می‌کنم
دکتر جون که قوین تشویق‌م می‌کرد: آقا تو فقط بنویس
حالا نقاشی نکن. نوشتن که بهتره
مهم اینه بازی یادمون نره
وگرنه کوچه پس کوچه‌ها نمودار راه و بن بست‌ش توقع بی‌جا مانع کسب است
بستگی داره چی برای کی پیش بیاد؟
وقتی برای من پیش اومده، یعنی خدا توان مقابله و حل‌ش رو بهم داده
امروز همه‌اش به فکر بیست روز کما بودم
هیچ یک از تجربه‌هام به قدر اون هولناک نبود
بیست روز پیاپی من در دوزخ و برزخ با هم تجربه کردم
و نمایشی مفصل از عمل‌کرد ذهنم رو دیدم، همون‌قدر جدی که الان این کیبورد جدی‌ست
مرگ هم که جای خودش رو داره
اونی که چاره نداره
و روح من لابد یه کار جدی تر از لوس بازی‌های ذهنم داره که تا هنوز به مرگ وا نداده
اصولن در این سال‌های تجربه‌ی برزخ یه چیزهای خوبی هم یاد گرفتم
و تا حتا به باورش رسیدم
اولیش مرگ که تا وا ندیم نمی‌تونه تو رو خر کش کنه
به قول بی‌بی‌جهان و دخترش: وقتی آدم می‌میره همه دارایی‌ش برابر چشم‌ش به آتش می‌کشه ..... تا دل بکنه
و وقتی خودم وقت رفتن با انواع پیشنهاد و نقطه ضعف می‌شد سست بشم
یعنی ذهن می دونه که امیدی برای بازگشت هست و هی پیشنهاد می‌ده
بسته به این‌که تو کجا وا بدی
یا که اصلن نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...