۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

عاشقی

واله بابام دروغ چرا. آدم وقتی عاشق می‌شه
اون‌وقتی نمی‌بینیش توی دلت پنداری یخ می‌بنده
اون وقتی می‌بینیش، توی دلت پنداری تنور نونوایی روشنه
یعنی اون که ما دیدیم این‌طوری بود
همه مال و منال دنیا رو برای اون می‌خوای.
خلاصه که آروم و قرار نداری.
مگر این‌که اون دختر رو برات شیرینی بخورند.
اما اگه شوهر کرد ورفت، دیگه واویلا
تو شهر ما یه‌نفر بود که خواطرخواه شده بود. یه روز اون دختر رو برای یه نفر دیگه عقد کردن. فردا صبح همشهری ما راه بیابون رو گرفت و روفت
حالام که بیست سال گذشته، هنوز هیچ‌کی نفهمیده،  چی شد و کجا رفت. پنداری دود شد رفت آسمون


این یعنی همون چیزی که ما رو از من جدا می‌کنه و به او بدل می‌شیم
یه حس نابی که نمی‌ذاره افکار دور و بر شریات بگرده
حس تلخ و منفی، اندوه و هراس و............. هر چه که نا خوشاینده
به‌جای این‌که
 هی منتظرش  باشی
بیاد ، زنگ بزنه، سی بار جلوی آینه بری
صدو پنجاه دفعه به ساعت نگاه کنی
به سمت سردی سر می‌خوریم

از همین رو است در جوانی انسان شادتری هستیم تا وقت میان‌سالی یا پیری چون عشقی نیست این دل رو سرد و گرم کنه
یا باعث بشه دله مثل تنور نونوایی داغ بشه

تنهایی، یاس و انزوا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...