یکی از کارهایی که از وقت بازگشت انجام دادم
بخشش بود
بخشش همه آنهایی که در این سالها آزارم داده بودند
همانهایی که نمیفهمیدم چطور با ........... که به من روا داشتند، هنوز روی دو پا راه میرن
فکر کن!!
همه همینطوریم ها نه من
یه روز یکی داشت دیگری رو نفرین میکرد از باب 500 هزار تومان اختلاف حصاب که بره و ..............
چشمام گرد شده بود و پرسیدم: مگه کیلو چند حساب میکنی؟
بابت 500 تومان انتظار داری یارو از هستی ساقط و ریز ریز بشه؟
اسمش خودخواهی نیست؟
گو اینکه وقتی برگشتم تهران، انگار معجزه شده بود و چرخهی خشم و مجادله به یکباره متوقف شده بود
نادر اون نادری نبود که از دستش فرار کرده بودم
خیلی تغییر کرده بود. مهربان و .....
ما دوتا بچه در یک خونه بودیم و جز هم کسی را نداشتیم
و این سالها همه چیز بهم ریخته بود
و دوباره آبهای رفته به جوی بازگشته بود
خلاصه که یکی از کارهام این بود که یک هفته مانده به 16 آذر که تولد جناب برادر بود
رفتم و انواع بوتیکهایی که سالهاست پا نگذاشتم را زیر و رو کردم
همون موقع بود که فهمیدم، نادر را هنوز همانقدر دوست دارم که بچه بودیم
حاضر نبودم یه چیزی انتخاب کنم که یه کاری کرده باشم
برای نادری دنبال هدیه میگشتم که به قدر خودم دوست میداشتم
و در آخر هم با دلی رضایتمند به خونه برگشتم
با اینکه می دونستم در اون تاریخ بیشک چلک هستم. ولی همین حرکت باعث شد کلی سبک بشم
همینکه فهمیدم نمیتونم از کسی تنفر داشته باشم
همینکه متوجه شدم ، عاشق خانوادهام هستم
و همینکه درک کردم، همه جانم از عشق است
عشقی بی حساب و کتاب
همین که فهمیدم من همه عشقم به تمام هدایای جهان میارزد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر