۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

هراس و هراس و هراس


وقت‌هايي كه انقدر حالم خراب مي‌شد كه حتا حاضر به خودكشي مي‌شدم
وقتايي كه انقدر بد مي‌شده\ كه دلم مي‌خواست هر  آن‌كه زخمي بر جانم زده
نابود بشه تا اندكي دلم خنك شه
وقتايي كه انقدر بد حال بودم كه مي‌خواستم اصلا دنيا نباشه
همون زمان‌ها كه در جاده‌ها آواره بودم يا
گوشه‌اي مي‌نشستم و در به روي دنيا مي‌بستم و چنان زار مي‌گريستم كه انگار هستي‌م به فنا رفته و
...............................
انقدر تلخ بود كه زماني از همه‌ي اون حال خرابي‌ها خسته شدم و خواستم هرگز اين‌گونه نباشم
درست زماني بود كه تهش همه چيز را ول كردم و رفتم نشستم چلك
با قصد آزادي از خودم و رنج‌هام رفته بودم
مرور كردم. همه‌ي تلخ‌هاي زندگي‌م را خوب و بي تعصب خودم و هرآن‌چه كه باعث آزارم مي‌شد را نگاه كردم
خسته بودم
به‌قدري خسته كه نتوني تصور كني
انقدر خسته كه آرزو داشتم بميرم و همه چيز تمام بشه
و وقتي تو چيزي براي از دست دادن نداشته باشي
وقتي ته همه‌ي رنج‌ها رفته باشي
به خودت زحمت مي‌دي كه قدمي را برداري كه در زندگي ازش هراس داشتي
و مرور همان‌ چيزي بود كه تا قصدش را مي‌كردم، حس مرگ به سراغم مي‌اومد، این ترسه چیزی نبود جز ترس از محتویات انباری که همه‌جا با خودم و بر دوش خسته‌ام حمل می‌کردم
روزی در بالکنی و رو به ساحل نشسته بودم، نسیم دریا به سمت کوه سینه کش می‌اومد و از پوست تنم عبور می‌کرد
دیدم بین قصد مرگ تا ماندن و تحمل کردن چیزی برای از دست دادن ندارم
از همان لحظه مرور آغاز شد
ته همه‌ی نقصانی که مال من بود حس کردم، دو شخصیته شدم
یکی شخصیتی که ویرانگر و مرگ طلبه و دیگری همان شهرزادی بود که برای همه خیر آرزو می‌کرد
جایی برای فرضیه‌های فرویدی نبود
اون دیگری نابودگر به‌قدری از من دور و دشمن می‌نمود که حتم کردم حتما روزی مرا خواهد کشت
همانی که وردی جز منه بیچاره نداشت
کلی هم رفته بود تو مایه‌ی بیگانگان و ورا فرایی‌هایی که ذهن را بر ما نصب کردند
پذیرفتم دشمنی دارم که جز نابودی و مرگ چیزی نمی‌خواد
اون‌جا بود که قصد کردم با دشمنم بجنگم. حتا اگر به قیمت زندگی‌م تموم بشه
زندگی که شده بود جهنمی و ازش فرار کرده بودم
این همان نقطه‌ی آزادی بود

نشستم به کمین
اول نقاط ضعف و قدرتش را شناسی کردم
دیدم منو به سمت چه افکاری هول می‌ده
خوب نگاه کردم و اندیشه‌ی مرگ و خودکشی را هم از محصولات اون یافتم
مهم نیست که این او بخشی از من بود یا به‌قول کاستاندا غیر ارگانیکی غارتگر
نتیجه‌ی هر دو یکی بود
به بی‌عملی برخاستم
قصد کردم هیچ کاری نکنم. جز مرور و حرکات جادویی
کار سخت و انظباط فوق‌العاده
از بیل زدن دو سه هزار متر زمین تا آبیاری روزانه
منه رو در فشار گذاشتم و خیلی جدی و از روی برنامه چند ماهی به قصدم تمرکز کردم
و خیلی کارهای دیگه که بهتره نگم و خودم رو اسباب مزاح نکنم
ولی نتیجه مهم بود
خودم را عریان دیده بودم، ترس‌هایم را. اندوهم................. خودم را دیده بودم
مثل حدیث جادو و جمبل بود که وقتی فهمیده بشه، تمامش بی‌اثر و نابود می‌شه
مال من هم نابود شد و ریخت
حالا آزادم. دست از تکرارهای مداوم برداشتم
از عادت‌هایی که این هزاران ساله بر وجودم تحمیل کرده بودند. تحمیل کرده بودم


این‌که می‌بینم این‌همه در رنجی
منو به یاد خودم می اندازه
و این‌که بهت بگم
بردیا
مواقعی که در کمپ فیلمبرداری هستی
با خانم ا- ب یا ح - ر نشستی
وقتایی که از خودت راضی هستی و ایام به حساب زندگی‌ت می‌آد
باز به یاد مادر نازنینت هستی که چرا تو رو گذاشت و رفت یا خدا او را از تو گرفت
البته که هستی
اما نه این‌گونه که مواقع سکون می‌شی
تو کمبود انرژی محبت و تو جه داری. همان که او بسیار به تو می‌بخشید
من هم بعد از سفر پدر یه چهارده سالی به همین وضع بودم
به‌قدری سفرش تلخم بود که سر از عجایب چندگانه‌ی هستی درآوردم
آوارگی در گورستان‌ها. مطالعه و سعی در شناخت و یا باور روح. دائم سفر و جاده و حتا شبی
رفتم و در گور خالی کنار پدر خوابیدم تا اندکی، فقط اندکی خود را به او نزدیک‌تر حس کنم
14 سال مویه کردم. عذاب کشیدم. سر از جهان‌های غیر ارگانیک و تاریک درآرودم چون فقط او را کم داشتم. او را می‌خواستم
اویی که فقط مهر بود و مهر. بزرگ بود و بزرگ و من که بس حقیر بودم و نیازمند
ولی بالاخره همه چیز تمام شد و پذیرفتم او واقعا رفته
به جهانی که کوچکترین اطلاع و دسترسی به آن ندارم
و زندگی ادامه دارد



تنها نگرانی‌م برای تو اندیشه‌های غارتگر است.  اندیشه‌ای جز مرگ و نابودی ما ندارند که انرژی خوارند
از حزن ما تغذیه می‌کنند و رفتن‌ها و سوگ‌ها ما را به لقمه‌ی لذیذ بدل می‌کنه
فقط می‌ترسم در همین احوال تاریک روزی دست به کاری بزنی که به‌تو تلقین می‌کنند
مرگ. جهان جای تنگی‌ست و ما کسی را نداریم و ما که بیچاره‌ایم بهتره بمیریم
آرزو می‌کنم عاشق بشی
عشقی چنان عظیم که جانت را گرم کنه و ببینی که جهان هم‌چنان زیبا و دوست داشتنی‌ست



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...