پنجشنبههای متفاوتی که بسیار دیدم
بعضی رنگینکمونی و رنگارنگ و برخی هم بیرنگ و گاه تک رنگ
اما هیچکدام سیاه و سفید نبوده
رنگهایی که از ذهن من برمیآد
یادمه یکی از همون پنجشنبههای گل باقالی اویل عمرم
همراه بچههای مدرسه رفته بودیم استادیوم امجدیه برای اجرای رقص و شادی در روز تولد رضا شاه
که هرگز از خاطرم نمیره
یا پنج شنبهی دیگری که برای انجام همین هنرهای موزون برای نهم آبان
تازه اینم که چیزی نیست. خود شخص پادشاه و ولیعهد مزبورش بهمون جایزه هم داد
این پنجشنبهها از پنجشنبههای بلوغ کمی متفاوت بود
در عهد بلوغ با سر برمیگشتیم خونه برای نشستن پای تیوی و دیدن برنامهی ظهر
سرزمین عجایب
و یا آتیشی که بعد از ناهار میسوزوندیم در حیاط که قرار نبود برگردیم مدرسه
در سن جوانی هم بهجای شادی و نشاط مجرد بازار ، پنجشنبههای متاهلی و برو و بیای اهل بیت
پس از اون دوباره مجردی آغاز کردیم و پنجشنبهها، پاتوق خانهی دوست و یا قرارهای عاشقانه
گاهی هم دنبال شیخی پای پیاده
اندکی بعدتر
پنجشنبهها را شمال بودم
ابتدا در علمده و بعدها به سمت چلک
اگر هوا خوب بود عدهای میهمان داشتم و اگر نه که خودم بودم
بعدتر هم شدیم مقیم خانه
که اونهم البته بیمراسم نبود
پنجشنبه از عصر با موزیک ، قهوه و دود عود آغاز میشد
حالا هم که برنامههای انفرادی خودم را دارم
اما همچنان پنجشنبه ، پنجشنبه است و روزی خاص که با رنگی صورتی در تقویم علامت میخوره
نه سر کاری میرم که بگم تعطیلی و حالش رو ببرم و نه بچهی مدرسهای دارم
اما پنج شنبه از کودکی خاص شد تا هنوز
کاش از کودکی تمام هفته رنگین کمانی بود و برنامه ریزیهای ذهنی شفاف و چون آینه
و حتما همگی آدمهای بسیار شاد تری بودیم
تا اینچنین افسرده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر