آسمان تمیز تهران که مدتی نایاب بود ، رسید
این همان آسمانیست که سقف من است
این یعنی همین اینک و الان
ساعت 30: 5 دقیقهی دوشنبه
پنجم دی ماه
این همچنان همان آسمانیست که
زیرش قد کشیدم
بازی کردم
دویدم و
بزرگ شدم و دنیا را شناختم
گاه ابری و گاه هم آفتابیست
گاه آرام و گاهی خشمگین
زیر این آسمان هم عاشقانه قدم زدم ،
هم تنها و بیکس
شاهد بسیاری از اسرار من و راز نگهداری بیهمتا
گاهی که نگاهش میکنم،
پر از حس سرخوشی
و مواقعی هم
سرشار از ناامیدی
بچه بودم روی کاغذ با آبی میکشیدم و در بزرگی رنگارنگ
همیشه این آسمون رو دیدم،
ولی فقط دیدم
مثل بعضی از آدمهایی که وارد مسیرم میشن و بیتوجه از کنارشون رد میشم
و فکر میکنم،
من تنها موجود حقیقی و مهم دنیام
البته
برای جهان باورهای من
من خدام
ولی بیرون از این جهان
هیچم
برخی منو میشناسند
بعضی هم حتا اسمم را نشنیدند
ارتباط من و آدمها هم چیزی شبیه به آسمان
وقتی دلم بخواد،
منت میذارم و میگم:
سلام
گاه هم به روی خودم نمیآرم و رد میشم
اگه دو سه بار پیگیر حال و احوالشون بشم
اونها هم به وقت عبور سر میگردونند بلکه منو دیدیند و گفتند
سلام
اگر هم نه که
گور بابام
دنیا یعنی یک آسمان
و ما پنجرهای هستیم رو به این آسمان
برای همین تا اطلاع ثانوی
همسایه
هم محلی ، سلام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر