۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

پنجره‌ای به سوی آسمان


آسمان تمیز تهران که مدتی نایاب بود ، رسید
این همان آسمانی‌ست که سقف من است
این یعنی همین اینک و الان
ساعت  30: 5 دقیقه‌ی دوشنبه
پنجم دی ماه






این هم‌چنان همان آسمانی‌ست که
زیرش قد کشیدم  
بازی کردم
دویدم و
بزرگ شدم و دنیا را شناختم
گاه ابری و گاه هم آفتابی‌ست
گاه آرام و گاهی  خشمگین
زیر این آسمان هم عاشقانه قدم زدم ، 
هم تنها و بی‌کس
شاهد بسیاری از اسرار من و راز نگه‌داری بی‌همتا
گاهی که نگاهش می‌کنم، 
پر از حس سرخوشی
و مواقعی هم
سرشار از ناامیدی
بچه بودم روی کاغذ با آبی می‌کشیدم و در بزرگی رنگارنگ
همیشه این آسمون رو دیدم، 
ولی فقط دیدم
مثل بعضی از آدم‌هایی که وارد مسیرم می‌شن و بی‌توجه از کنارشون رد می‌شم
و فکر می‌کنم، 
من تنها موجود حقیقی و مهم دنیام
البته
برای جهان باورهای من
من خدام
ولی بیرون از این جهان
هیچم
برخی منو می‌شناسند 
بعضی هم حتا اسمم را نشنیدند

ارتباط من و آدم‌ها هم چیزی شبیه به آسمان
وقتی دلم بخواد، 
منت می‌ذارم و می‌گم: 
سلام
گاه هم به روی خودم نمی‌آرم و رد می‌شم
اگه دو سه بار پی‌گیر حال و احوال‌شون بشم
اون‌ها هم به وقت عبور سر می‌گردونند بلکه منو دیدیند و گفتند 
سلام
اگر هم نه که 
گور بابام
دنیا یعنی یک آسمان 
و ما  پنجره‌ای هستیم رو به این آسمان
برای همین تا اطلاع ثانوی
هم‌سایه
هم محلی ، سلام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...