۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

شب یلدای، بی‌بی




اما بگیم از جاهای خوب زندگی
والا دروغ چرا؟
زمان ما امکان نداشت شب یلدا بیاد و صبح که می‌شد، زمین سفید نباشه
باور کن
نمی دونم چه وردی به گوش طبیعت خونده می‌شد که بلافاصله برف می‌اومد
حالا چی شده همه چیز از ریخت افتاده ؟
اما باز شب یلدا شب یلداست
نمی‌شه همین‌طوری و کتره‌ای ازش گذشت
یادش بخیر اون قدیما
بی‌بی‌جهان سینی‌های بزرگ مسی پر می‌کرد از انواع تنقلات و میوه‌های شب یلدا و به خونه‌ی پسرها می‌فرستاد
با این‌حال شب که می‌شد. 
همه دور کرسی جمع بودند
انگار سینی حکم دعوتنامه‌ای بود که بی‌بی می‌فرستاد
نوعی فراخوان
دیگه دایی‌جان ها می‌خواندند، ما بچه‌ها می‌رقصیدیم و روی کرسی پر بود از بساط شب چله
قصه‌های بی‌بی و فال حافظ
البته بی‌بی  گلستان و بوستان، شاهنامه و دیوان حافظ را حفظ بود
گوش به گوش، سینه به سینه
نه که فکر کنی بی‌بی ادیب و یا تحصیل کرده‌ی دانشگاه بود
نه به‌خدا، این قلم هم مثل سایر اقلام موروثی بود
و ما بچه‌ها چه‌قدر شاد بودیم که جهان عجب جای توپ و باحالی‌ست!
می‌رویم به استقبال شب یلدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...