در این لحظه پر از حس خوب خونه بودم
از همینجا بوی جنگل رو میفهمیدم
با اینکه هنوز صد و خوردهای ازش دورم
و لذت سفر از لحظهی حرکت آغاز میشه
طی مسیر در طول جاده
دیدن کوه که بدجور مسخم میکنه و اگر صدای موسیقی ماشین نباشه، چه بسا سر جاده بپیچه و من نپیچم
این لذت کم از رسیدن به مقصد نیست
با اینکه مسیر اصلیام از جادهی چالوسه
ولی من هراز رو دوست دارم
گشاده است و پذیرا
هر چه هست را عیان میکنه
خست نداره ، دلهره نمیآره
و من چهقدر شادم که اینها را دارم
این جاده، کوهها، هر سنگریزهاش مال منیست که در این لحظه از این طبیعت لذت میبرم و میفهمم آدم ثروتمندی هستم که کلی کوه و آسمان و جنگل دارم
برای همینه که سفر آسمانی را دوست ندارم
حتا سفر با ترن
سفر یعنی رفتن با ماشین، اندک اندک
فهم همهی مسیر و ارتباط با روح طبیعت و خورشید
ای خدا شکرت که اینقدر خوشبختم
این تصویر ورودی خیابان ماست.
یعنی همینکه چشمم به اینجا میافته یک روی دیگرم جون میگیره .
بلافاصله میگم، السلام و علیک یا خونه جان
حالا اینکه شرطی شدم یا نه؟ بماند
ولی عاشق لحظهای هستم که بعد از طی دویست و چهل کیلومتر جاده به این نقطه میرسم
انگار بالهام جوونه میزنه و پرواز از این نقطه آغاز میشه
خلاصه که حکم کسی را دارم که بعد از مدتها حبس آزاد میشه و از سلول میآد بیرون
ولی نمیدونم اگر بنا باشه همیشه اینجا زندگی کنم هم باز در این نقطه به همین احساس میرسم یانه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر