۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

همه‌ی عمر دیر رسیدیم





هزار سال پیش‌ها که متارکه کردم، خانم والده توی اون هیری ویری
همه رو گذاشت و یک‌کاره دستم و گرفت و باحالی بغض  آلود گفت:
بهم قول بده این دفعه دیگه بی‌اجازه‌ام ازدواج نکنی
من که دلم می‌خواست سرم رو به دیوار بکوبم پر حیرت پرسیدم: 
شما هم وقت گیر آوردی؟
به گور ابوی بزرگوارم بخندم دیگه از این غلط‌ها کنم
در ادامه فرمودند:
من بچه‌ام رو نشسناسم برای لای جرز خوبم. اگر خون تو رو زیر میکروسکوپ بذارن
روی هر گلبول قرمزت نوشته عشق
و من که میان گریه می‌خندیدم با اطمینان گفتم:
به هفت پشتم خندیده باشم
حالا این‌که ایشان راست می‌گفت و در این هزار سال ، هزار بار فکر کردم عاشق شدم و بعد فارغ حرف دیگری بود 
ولی خیلی سالی‌ست پرونده‌ی عشق مختومه شد و رفت در قفصه‌ی بایگانی و شد خاطره
البته از خستگی‌ها هم غافل نیستم که این چند ساله‌ی اخیر چه پوستی ازم کنده شد
ورقه ورقه
با احادیث هفت رنگ پریا و باور کردیم هر چه انرژی بود به حراج رفت و نمونده تاب و توانی برای عاشق شدن عشق ورزیدن مهر باختن و مهر یافتن
اما
از هنگام بازگشت فقط به یک چیز فکر می‌کنم
تا روزی که نفس می‌کشم عنصر حیاتی من عشقه 
این چند روز با فاصله‌ی دویست و چند کیلومتر بوش رو فهمیده بودم امواج‌ش بی‌تابم می‌کرد و تا آخر که آسیمه سر بازگشتم 
به قول قدیمی‌ها، آب نمی‌بینم وگرنه هنوز شناگر ماهری‌ام
شاید چون باورش رو از دل و سرم بیرون کردم؟
شاید چون  دیگه به دنبالش نیستم ، بهش فکر نمی‌کنم و جریان زلال عشق درم به خشکی رسیده
شاید ناامید شدم؟
شاید هم حتا ترسیده باشم
لیکا هنور عشق ، عشق می‌آفریند و عشق، زندگی
حالا تازه متوجه شدم
جدی جدی یه چیزی کم دارم و خیلی سالی‌ست ، انکار می‌کنم
شده حکایت جناب گربه‌ی معروف که دستش به گوشت نمی‌رسه و می‌گه : پیف بو  می ده
حالا تو می‌گی با این نیاز مبرمی که به ناگاه سربرآورده تا فردا ، پس فزدا زنده می‌مونم؟
یا نه؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...