۱۳۸۵ بهمن ۱, یکشنبه

من



چه دنیای غریبی است؟! باز محرم آمد و جماعت خلق الله عزا دار شد. از بچگی همیشه فکر می‌کردم« چرا این دوستداران و رفقای خدا حمایت نمی‌شوند و از مرگ ناجوانمردانه نجاتی معجزه‌آسا نمی‌یابند؟ » خانوم بزرگ می‌فرمودند
معصومین سر تسلیم به رضای خدا و عهدی که بسته‌اند دارند
بعده‌ها فیلمی دیدم از مصلوب شدن مسیح. آخرین وسوسه‌ مسیح. دقیقه نود که دیگه ناامید شده بود فریاد کشید" خدایا چرا پسرت را تنها گذاشتی؟" خیلی مهمه! باور کن
اصلا باورش نمی‌شد کار به اون‌جا بکشه. ترس بزرگترین رنج انسانی است. نه گمانم اگر آخر را اول می‌دانست، در گهواره اصلا لب باز می‌کرد
شاید همین مبارزات و رنج ها از او مسیح ساخت؟ شاید هم اون‌طرف هیچ‌خبری نیست؟
اما حسینی هم که از بچگی در گوش‌مان کردند" حضرت رسول خبر شهادت او را در کودکی داده بود. خب ! دیگه این بساط چیه؟
اگر چنان مهم که چنین معصوم بود، از رفتن که باکی نداشته. شما چی می‌گید؟ مگر رفتن پیش معبود، شیون و واویلا داره؟ شاید که نه حتما این نیاز رشد حسین بود که بی خبر باشه و بتونه از منیت انسانیش عبور کند؟ اگر می‌دونست خرس کجا تخم میذاره که انسان نبود. مثل مسیح، او هم انسان بود. با همهء وسوسه‌های انسانی
اما پریدند
عاشقانی که باخبر میرند
پیش معشوق چون شکر می‌رند
.........
خوشا دلی که بی‌خبر برود

۱ نظر:

  1. شایداگر معصومین حقیر بشوند. دوست داشتن آنها دلنشین تر می‌شود؟
    شاید هم ما بزرگ می‌شویم که دل ما برای آنها می سوزد؟

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...