دلم تنگه که البته هیچ عیبی نداره و خیلی خوب هم هست
دلم تنگه برای بازی عشق
اشتیاق و انتظار عاشقونه. ایستادن پشت پنجره و انتظار سایهای رو کشیدن که با پیداشدنش، خون به صورتت میدوه و تو گلی میشوی
دلتنگ آب پاشی باغچهو نمزدن به دیوارهای بهمنی و بوی رطوبت بعدش که تا بهشت آدم رو میبره
دلتنگ آب و جارو کردن جیاط دلم که هی پر بکشه به سمتی با یادش مغزم داغ بکنه. با شنیدن تپیدنهای دل میفهمم که هنوز هستم
اینکه اشکالی نداره اگه یکی مثل من شک کنه به بودن یا غیبتش. این جان من چنان زیرکانه از تن جدا میشود که گاه ساعتها در باغ خیال پرسه میزنم و پی نمیبرم بی جانم
دلم میخواد با عشق در آشپزخونه راه برم و خوراک عشق بپزم. کنار آینه صد بار رفتن و هزار بار دست به موها کشیدن و لب را به با طعم ماتیک خوشطعم کنم و چند شاخه گل روی میز بذارم به رنگ اشتیاق
دلم تنگه تاپ تاپ کوبیدنه وقتی صدای پایی از پلهها بالا میاد
دلم میخواد، سفرهی سوزن دوزی خانوم جون رو بندازم و ظرفهای بلور قجری سبز را کنار شمعها سرخ بذارم
انار را در کاسه گلمرغی دون کنم و چای تازه در سماور روسی عزیزی غلغل کنه و من از آتش انتظار بسوزم
لالههای احمدشاهی رو گرد بگیرم و شمع های سرخ در لالههای خونینش بذارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر