خوشبحال قدیمها
فکر میکردم چه چیز کودکی است که یادش ما را آرام میکند؟
سفره پهن مادر بزرگ که بر سا جا کنارش دعوا میشد. هیچکس تنها نبود. ما هم را داشتیم به علاوهء گلدان بهارنارنج و یاس و شببو که بیبی گلهایشان را به نخ میکشید و برایمان گوشواره میساخت. صندوق قدیمی که هرگاه باز میشد عطر خاطرات از آن میپیچید
عطر خندههای دایی جان که تو را نوازش میکرد و محبتش عطر بیریایی داشت. صدای مادر که میگفت وقت غذا شده و خندههای بچهها که کنار حوض بههم آب میپاشیدند و نادر پایش به گلدان شمعدانی خورد و افتاد شکست و از ترس از خونه رفت تا شب
حالا چه داریم؟ چه برایمان مانده؟
صدای بنان که در سیــ دی حبس است و اشکت را جاری میکند. سماورها که شده چایی ساز و دیگ روی هیزم که جای خود را با پلوپز عوض کرده چون مادر سرکار است؟
باید شمع نذر کنیم که بار دیگر همدیگر را ببینیم؟ دایی جان که پیر شده و پای بیرون آمدنش نیست؟ نادر که بر سر مال با همه قهر است؟
عطر محبت مادر که اکنون نامش خشم از زندگی است؟ یا عطر بربری که با لواش های بستهای جابهجا شده؟ برادر را شاید سالی دو بار در مراسم عقد یا ختمی می بینی؟ پدر که کیلومتر ها دورتر زیر خروارها خاک خوابیده؟
بچهها که درشتی میکنند و عطر جانماز مادر بزرگ که از پسه رفتنش دیگر گشوده نشد؟
چه سادهلوحنه انتظار بزرگی را میکشیدیم که ما را از هم دور میکرد؟
اگر بهسوی پدر بروم، خاطرات دوباره مرا عطرآگین میکند یا بر مزار بیبی؟
فکر میکردم چه چیز کودکی است که یادش ما را آرام میکند؟
سفره پهن مادر بزرگ که بر سا جا کنارش دعوا میشد. هیچکس تنها نبود. ما هم را داشتیم به علاوهء گلدان بهارنارنج و یاس و شببو که بیبی گلهایشان را به نخ میکشید و برایمان گوشواره میساخت. صندوق قدیمی که هرگاه باز میشد عطر خاطرات از آن میپیچید
عطر خندههای دایی جان که تو را نوازش میکرد و محبتش عطر بیریایی داشت. صدای مادر که میگفت وقت غذا شده و خندههای بچهها که کنار حوض بههم آب میپاشیدند و نادر پایش به گلدان شمعدانی خورد و افتاد شکست و از ترس از خونه رفت تا شب
حالا چه داریم؟ چه برایمان مانده؟
صدای بنان که در سیــ دی حبس است و اشکت را جاری میکند. سماورها که شده چایی ساز و دیگ روی هیزم که جای خود را با پلوپز عوض کرده چون مادر سرکار است؟
باید شمع نذر کنیم که بار دیگر همدیگر را ببینیم؟ دایی جان که پیر شده و پای بیرون آمدنش نیست؟ نادر که بر سر مال با همه قهر است؟
عطر محبت مادر که اکنون نامش خشم از زندگی است؟ یا عطر بربری که با لواش های بستهای جابهجا شده؟ برادر را شاید سالی دو بار در مراسم عقد یا ختمی می بینی؟ پدر که کیلومتر ها دورتر زیر خروارها خاک خوابیده؟
بچهها که درشتی میکنند و عطر جانماز مادر بزرگ که از پسه رفتنش دیگر گشوده نشد؟
چه سادهلوحنه انتظار بزرگی را میکشیدیم که ما را از هم دور میکرد؟
اگر بهسوی پدر بروم، خاطرات دوباره مرا عطرآگین میکند یا بر مزار بیبی؟
بی بی من رفته!!!!
پاسخحذف