۱۳۸۵ بهمن ۶, جمعه

down



آزاده می‌گه: چرا خنثی شدی؟
بذار پای اون‌همه که پر انرژی بودم. پس تو چه‌کاره‌ای؟ بیا درم بیار
جبرئیل هنوز بخشنامه‌اش رو ابلاغ نکرده که من باید همیشه در کنارهء حریم کبریایی باشم؟
راست می‌گی همیشه دادم. حالا که می‌فهمی ندارم، بهم انرژی بده. با گفتن خنثی ، به من کمکی نمی‌شه. مگه اینکه دولا بشی کمی پایین و دست دراز کنی تا باهم برگردیم بالا
با تائید حال بد ، حال خراب تر می‌شه. باید بالا بود تا توان بالا بردن
منم کم آوردم. دلم عشق می‌خواد. بی جوهر عشق منم آب می‌رم. مثل همه‌ء آدم‌های دیگه. شاید هم به قول اغیار کمی شور تر از باب روحیهء هنری؟ نمی‌شه عاشق نبود و عشق را ساخت. هنر نهایت عشق ما به ذات الهی و خالق ماست. که او هم خود عشقه.حالا چطور می‌شه بی جوهر نوشت، خواند؟ رقصید و ترسیم کرد چه به پرواز در بالا

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...