تا قبل از اینکه قلکهای فلزی بانک ملی مد بشه
ما بودیم و قلکهای گلی و بیقواره
تا الان هم همین مونده یادم از قلک
دو روزه هی میرم جلوی آینه ، قد و بالام را برانداز میکنم
ببینم شباهتی بین من و قلک هست؟
نیست
بیشتر شبیه سایههای غیرارگانیکم که درازند و باریک
چیزی شبیه به عصا
عملکرد زندگیام هم بیش از اونها نیست
هستم ولی کسی نمیبینه تا وقتی که یکی آب جوشی بر زمین بریزه و فریادم درآد
ولی بچهها و اطرافینم منو شبیه به بانک مرکزی موجود میبینند. اسکناسهای بی پشتوانه
وقتی تقش در بیاد من میمونم و کاسهی گدایی
بچه و بابای بچه به شکل صندوق بینالملی پولم میبینند
فقط از صبح تا شب، بده بده بده
وسطاش هم بلده چهار تا سینه بکوبه و نفرینم کنه
اینم شد زندگی؟
میشه لطف کنی و دست ارادهات رو از اون بالا به سمت من دراز کنی و
بگی: دیگه نباش؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر