۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

جا نبود سوزن بندازی


با این همه بدی که باب شده برادر به برادر رحم نمی‌کنه
ایمان و اعتقاد  همه نم کشیده
باز هزاران بار شکرانه واجب است که این مردم هنوز آدم‌ند
ما هنوز انسانیم و نمی‌تونیم بی‌تفاوت از دردهای مشترک عبور کنیم
ساعت دو بعد از ظهر که از گرما زمین ترک می‌خوره
گفتم برم انتقال خون که حتما از ساعات دیگه خلوت تره
بیست دقیقه بعد که مقابل سازمان انتقال خون واقع در چهارراه وصال و تخت‌جمشید از ماشین پیاده شدم
دیدم اوه چه صفی
الهی شکر
هزاران سجده‌ی شکر به مردمی که هنوز خون انسانیت در رگ‌هاشان جاری‌ست
یعنی می‌شه چنین زلزله‌ای بیاد و بی‌تفاوت بمونیم
همه اون‌هایی که به طور معمول طعمه‌ی گشت ارشاد می‌شن
به انتظار که خون اهدا کنند و جا نبود سوزن بندازی
وقتی از ساختمان خارج شدم
دلم می‌خواست همون‌جا سجده کنم و زمین را ببوسم
زمین بندگی به خداوندگاری چنین عظیم که روحش در جان ما انسانیت را هم‌چنان حفظ کرده
شکر به این مردم مهربان که نمی‌تونن بی‌تفاوت از کنار رنج‌های بشری عبور کنند

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...