اینهمه پوست خودم رو کندم تا از شر این گفتگوی درونی خلاص بشم
اینهمه شامورتی بازی تا نقطه ضعفی نداشته باشم
اینهمه خلوت و انزوا و .... اینا تا از شر انواع مزاحم رها شم
اونهمه مرور و اون همه دم و بازدم که دیگه موجودی نتونه ازم سوء استفاده کنه
با همه ................. اینها
یه دیشبی پیش میآد
یکی از در درمیآد و با یک جملهی خبری کوتاه بهم میگه:
برو پی کارت. حالا حالا باید بری
کلی نقطه ضعف داری
دیشب تا خود صبح در خاک ریز بستر
سینه خیز رفتم و پاتک زدم
و وسط محلهی خراب شدهی ابلیس ذلیل مرده بودم
ده بار از خواب پریدم سوژه را به یاد آوردم
کلی با خودم دست به یقه شدم تا بالاخره خوابم برد
بعد از نشست سال گذشته در چلک تا هنوز بهترین خوابیدنهای سالهای اخیر را تجربه کردم
هر موقع هم که بیدار میشدم ذهنم بهقدری خلع سلاح بود که
دوباره در سکوت درونی به خواب برم
و امثال دیشبی را تجربه نکنم
همه این صغرا کبراها یعنی
چلک و دوباره مرور سوژههای تازهای که این مدت اخیر شکار کردم
که درم هست و هنوز میتونه اسباب عذابم باشه
هنوز در انبار ناخودآگاهم وقایع یا شخصیتهایی حضور دارند که
خیلی راحت یقه لباسم را بگیره و وسط محلهی بد ابلیس بندازه
باید بلافاصله بعد از رفتن پریا برگردم چلک و خلوت گزینم
که اینطوری هر چی بریم بیفایده میشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر