در دورهی دبیرستان که دیگه با گیس بافته نمیرفتم هم
باز عشقهای پشت پنجرهای پسر خوشگلای اطراف و محل
یعنی همیشه مثل آدم فضاییها
ارتباط از راه دور
در مرز بیست سالگی، باز هم ملاکم خوشگلی و سر و زبون
آقای شوهر بود که بتونه به قاعده گولم بماله
بعد از متارکه ملاکها تغییر و به سمت کیهانی و الهی میرفت
و در کوتاهترین زمان، کار به نیمهی گمشده ، تانترا یوگا یا ازدواج جادویی
حتا به پارتیکلی همسان که یهجایی منتظر من نشسته بود هم رسید
مدتی هم هر کی رسید براش منبر گذاشتم که:
وقت اضافه ندارم که الکی تلف کنم و منتظر نیمهی دیگرم هستم
طرف هم به قید دو فریت میگفت:
اه ه ه ه ه ...
چه جالب!
چون من هم دنبال همون میگردم
نشون به این نشونه
تو نیمهی منی
که البته برخی قدی نیمه بودند
و برخی تشابههات اجتماعی
یا نیمههای چنان که افتد و دانی
سی همین از خیر هر چی نیمه پیمه هم گذشتیم و داریم نون و ماست خودمون رو میخوریم که
دوباره افتادم به این فکر که:
حالا من که نمیخوام دیگه منتظر هیچ نیمهای باشم
ولی حالا مثلا ،
اگر تو این هاگیر واگیر پیداش شد چی؟
امشب از این فکر خوابم نمیبره که
اگه یکی باشه که پابهپای آدم رفاقت کنه
و بشه تا پوست باهاش حال زندگی رو برد چی؟
ایییییییییییییییییییییییییی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر