پست پایین را از صندوقحانهی قدیمی آوردم گذاشتم که بعد بیام یه چی دیگه بگم
شد دست مایه دو سه تا عشق است و بعد رفتم چای بیارم
میهمان از در درآمد و بعد رفتم بیرون و .................. همینطور رسید تا حالا
و اینکه بگم:
یادش بخیر قدیمها،
با یه چیزهایی ساده دلمون به چندتا تاپ تاپ تا نزدیکیای حلقمون میرسید
بعد تازه جایزه هم گذاشتیم که آقا یکی بیاد منو اهلی کنه
انقدر نیومد نیومد که رفتیم راهبهی دیر شدیم
حالا ماییم بدون کوچکترین امیدی به عشقولانههای آینده
یک خط عشقولانه هم نداریم که بنویسیم برای عشق است
بعد از رفتن پریا هم که برم چلک، دیگه حتا به تارزان و پسر کدخدا هم امیدی نیست
واقعا به این ریخت و قیافه میشه گفت زندگی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر