نشد
خواستیم و نشد که یه جوری سر این ذهن لاکردار رو گول بمالم
از جایی که حس کردم افتادم تو سراشیبی دلتنگی، قصد کردم خلاف جهت پارو بزنم
ادای آدمهای شاد و در شرف آزادی از بند رو در بیارم
یا ادای مامانهای روشنفکری که بچهها رو به سمت خوشبختی هول میدن
هی تند و تند نوشتم همه چیز خوبه
شر بیمعنیست
و مسیر در آرامش تداوم خواهد داشت
همهاش ادا بود و نشد ذهن را گول بمالم
یک هفته دیگه دختره میره
و نمی دونم بعد از این نگران کی باشم؟
به کی برسم؟
به کی فکر کنم؟
برای کی مفید باشم و......................
بسکه این نقش را به زور در این سالها به خوردم دادند
باید صبر کنم بعد از رفتنش نقش و نقاب تازهای برای خودم بسازم
که نگران خودم باشم، به خودم برسم ، برای خودم مفید باشم
گوبابای تنهایی که تنها هم موندم
گرنه بین زمین و آسمان شناور خواهم بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر