۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

اندر امراض




فکر کنم دارم مریض می‌شم
یک احوالی دارم که تا چند وقت پیش نبود
یهو ضربان قلبم می‌ره بالا
سرم هی الکی به سمت ساعت می‌چرخه
چشمام حرکت عقربه‌ةا را کند می‌بینه
گوشم کیپ شده و منتظر شنیدن صدایی خاص
دائم فکر می کنم چیزی گم شده
خودم را یادم می‌ره
و دستم هی بی‌ربط به سمت قلبم می‌ره که نگهش داره
بی وقته نشه
یهو بریزه

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...