۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

فراموشی بزرگ



هجده سال به این فکر کردم که:
این چیه که فراموش کرده بودم؟
یعنی وقتی چنان شتابان از جسم دور می‌شدم و حتا تصویر دخترها هم مانع رفتن‌م نبود
صدایی که بهم یادآوری کرد که باز فراموش کردم و باید به جسمم برگردم
چی بود؟
کی بود؟
از کجا بود؟
از روح‌م بود یا ... چی؟
و چه معنی داره که «  باز » چیزی فراموش روح‌م شده باشه؟
یعنی اگر بناست با آلزایمر بی‌ربط،  کل تاریخچه فراموش بشه
حتا اولاد یک فرد یا  همسری که یک عمر سر کنار سرش گذاشته
چی می‌مونه برای این که یک روح بعد از مرگ در اطراف عزیزان‌ش بال بال بزنه؟
ولی از جایی که مغز من در اون لحظه به‌تمام خاموش و از جسم به قاعده دور شده بودم
می‌مونه اطلاعاتی که روح با خودش حمل می‌کنه و شاید بهتره بگم آگاهی
و این که به هیچ تناسخ و رجعتی عقیده ندارم 
کلمه‌ی  « باز » بسیار گنگ و غریبه می‌نماید
از اینش که هنوز سر در نیاوردم و حتم دارم تا وقت مرگ هم نخواهم فهم کرد
یعنی کی می‌تونه به چیزی  که تجربه نکرده ایمان بیاره؟

همیشه از خودم پرسیدم چی رو فراموش کرده بودم که موجب شد مثل کش به جسمم برگردم؟
تا
چند روزه توجهم را گذاشتم بر هوشیاری
این که مولانا می‌گه ما باید با سکوت درون به هوشیاری امکان تجربه بدیم
نذاریم ذهن مثل مگس کنار گوش وز وز کنه 
باید هوشیاری اداره‌ی امور را به دست بگیره
هوشیاری این‌جا هوشیاری اون‌جا هوشیاری همه‌جا
همان هوشیاری که هی مثل کش در می‌ره و جاش رو به ور ور ذهن می ده
تا امروز سر نماز ظهر 
جرقه‌ای چنان برخاست و به‌من اصابت کرد که برق چند فاز ازم گذشت
این دولا شدن سجده تا امروز کم برام معجزه نداشته
یعنی اخیرا کشفیاتم هنگامی بوده که داشتم به رکوع یا سجود می‌رفتم
در حین حرکت 
انگار چیزی بین من تا زمین هست که به ناگاه جزب می‌شه
البته مزاح است و شما جدی نگیر
ال‌داستان
ناگهان فهم کردم چی رو باز فراموش کرده بودم؟

هر بار که کلی پشتک و وارو می‌زنم بل‌که سکوت درون کش دار بشه 
شاید هوشیاری خودش رو فهم کنه و از قالب ذهن خودش رو جدا کنه و به لحظه‌ی اکنون توجه کنه
 تندی ور ور ذهن شروع می‌شه و توجه الهی‌م می‌ره به سمت  پیشنهاداتی که ذهن از اطلاعات هارد دیسکم ارائه می‌ده
که همه اطلاعات سوخته و وابسته به دیروز
باقی هم ور ور ترس‌هایی‌ست که برای آینده می‌سازه


همین طوری در کل زندگی هی یادم رفته که من هوشیاری در اکنون‌م
نماز می‌خوانم که هوشیاری یادش بیاد برای چی آمده و قرار بوده خدایی کنه
هوشیاری باید بفهمه که ذهن و او ، یکی نیست 
 از ذهن خودش را رها کنه و فقط به اکنون و اینک توجه داشته باشه


عاقبت یادم آمد که نباید فراموش کنم برای چه به این جهان آمده بودم
سی این که هوشیاری در من و حالا تجربه کنه
نه ذهنی که از بچگی در من شکل گرفته و وابسته‌ی محیط و جمع و اقتصاد، تعلقات و............................





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...