۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

عروسک بازی



اصولن بچگی خوب چیزی بود
لازم نبود برنامه ریزی کنیم و فکر کنیم به هزاران چرا
پدر جای مادر هم فکر می‌کرد
مادر به‌جای ما
و ما فقط در لحظه بودیم به عشق رسیدن عصر یا شب که جمع بشیم دور تی‌وی
و شادترین ساعات عمر را بسازیم
نه کسی می‌دونست امکانات چیه؟
نه از جاهای دیگر جهان خبرمان می‌شه
نه همراه نا همراه داشتیم نه مهپاره و نه تی‌وی شبانه روزی
مجبور به تامل می‌شدیم
به معاشرت و برو و بیا
ما فقط بچه بودیم و بی‌ذهن
بی اندیشه‌ی فردا
من‌که تا زمانی که هم قد در خت خونه شده بودم هم‌چنان فکری نداشتم به‌جز 
خرید یک عروسک تازه 
خودم نمی‌دونستم این عروسک‌ها بلای جان‌مان خواهد شد در آینده
بس‌که بغل زدیم و کهنه‌ی خیالی عوض کردیم و غذای خیالی بر دهانش گذاشتم
که به خودم آمدم دیدم شدم هم‌سن حوا و هنوز 
 هم چنان سرگرم و دل‌خوش به عروسک بازی
عروسکی این ور آب
عروسکی آن‌سوی دانوب
زندگی‌م چیزی بود بیش‌تر از عروسک بازی و نقش مادری؟
و البته هم‌چنان بازی در حیاط مدرسه و زنگ تفریح
منم و حوض رنگ
چیزی که از بچگی آرزو داشتم به‌جای کتاب و کیف مدرسه
سهم‌م از زندگی باشه





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...