۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

زندگی بازی






ده دوازده ساله بودم که شنیدم
شب یلدا از همه‌ی شب‌های سال بلندتره
حال این که چنی بلندتر رو نفهمیدم
فقط فهم کردم بلندتره
و همین تا امروز و تا هنوز موجب شده تا عاشق شب یلدا باشم
فقط سی خواب طولانی‌ش
یعنی به‌یاد ندارم هیچ فردای یلدایی با حس سنگینی از خواب زیاد از خواب برنخاسته باشم
نمونه‌اش امروز نمی‌شد از تخت بکنم و به‌قدری سنگین از خواب بودم که
توگویی از خواب هزار ساله بیدار شدم
و تو فقط تصور کن
در طی عمر چه‌ها که بر ما ننشسته تا 
حقیقت وجودی‌مان را استطار کنه
یعنی تو فکر کن همونی باشی که وقت تولد جیغ بنفش را کشید
یا همون بچه‌ای باشی که با خیال راحت توی خونه ول می‌زدی
همون بچه که اگر اسباب‌بازی از دستش گرفته می‌شد می‌زد زیر گریه
و بلافاصله با دریافت اسباب بازی جدید وسیله‌ی قبلی فراموشش می‌شد و
به بازی ادامه می‌داد
ولی الان یه چیزی از یکی بگیرند
تا سال ها هرگاه به‌یاد بیاره غصه دار نشه
دل‌ش آتش نگیره و . ادامه‌ی ماجرا
زیرا
در بچگی ما فقط بازی رو دوست می‌داشتیم
و در اکنون عاشق اسباب بازی‌ها شدیم
چنان عشقی که به محض ستاندن
جان به جان آفرین تقدیم می‌کنیم
نمونه‌اش قطعنامه‌ی 598
می دونی چنی آدم از حرص مال دنیا مرد؟
مالی که اسباب بازی بود جان برخی شده

زندگی را بازی کنیم

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...