۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است





وای از سرمایی که وقتی می‌ره زیر جلد آدم، جنان به رگ و پوستت نفوذ می‌کنه که
با هیچی گرم نمی‌شی مگه این‌که بچسبی به بخاری
شاید اول یا دوم دبستان بودم، یکی از همین روزهایی که سرما می‌آد توی تن و ول کن نیست
انقدر سردم بود که می‌لرزیدم و معلم اجازه داد بنشینم کنار بخاری ارج کلاس
همون که مامن و یار شاگردای کلاس بود
به وقت لزوم یه چی می‌انداختند درون‌ش و چنان دودی می‌کرد که یک زنگ کلاس تعطیل می‌شد
بچه‌ها در حیاط و معطل رفع دود و حکایت
گاهی هم پوست پرتقال یا نارنگی منجی بود که بذاری روی بخاری و اجازه ندی 
بوهای نافرم و بدفرم تمام حواست رو بگیره
بعد از زنگ تفریح هم که سر چسبیدن بهش دعوا بود
البته اگر هوا برفی یا بارانی می‌بود
و سهم من از این ارج بی‌قواره ، سوختن پشت دست‌م بود در روزی که معلم اجازه داد کنارش خیمه بزنم
نمی‌دونم چه‌طور و چرا؟
تازه همین الان با نوشتن اولین خط به‌یادم آمد
ولی در خاطرم هست تا سال‌ها راه راه بدن ارج پشت دست چپم نقش بسته بود
یعنی سوختگی از نوع خفن
ال‌قصه که دیشب هم همین‌طوری گذشته تا خود صبح 
از اون مدل‌ها که هم خوابی هم نه
هم سردت شده و هم نمی‌تونی از سنگر لجاف خارج بشی
خلاصه با این که دیشب دیر هم خوابیده بودم
سرما نذاشت صبح هم بخوابم
عاقبت از تخت کندم و خودم رو به یک لیوان چای احمد عطری رساندنم و بعد هم نزد شما
ولی کاش واقعن همان وقت‌ها بود
همان دوره‌ی خوش کودکی و من هنوز قد بز نمی‌دونستم
 بخاری خانه هزاران معجزه داشت
از صدای کتری روی بخاری که تا صبح هیپنوتیزم‌ت می‌کرد و چیزی مانع خوابت نمی‌شد
لباس‌هایی که به‌جای خشک شدن روی بخاری می‌سوخت و زرد راه راه می‌شد
تا نانی که گاه به دست بی‌بی روی بخاری می‌نشست
و حتا کاسه‌ی شیر صبح‌گاهی که روی بخاری سر می‌رفت و چرت تو رو پاره می‌کرد
با بوی شیر سوخته
لی ما هرگز فکر نمی‌کردیم، چرا انقدر هوا سرد شده؟
گرمایش زمین چی می‌شه؟
تابستون قراره چی بشه؟
با هر آن‌چه که بود شاد زندگی می‌کردیم تا رسیدن فردا و یکی از وعده‌های سر برج پدر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...