چرا من لج کردم؟
سی خریت و بچگی
چند روزه مطلبی ذهنم رو به رنده بسته
برو و هی بیا
یعنی شاید از هنگامی که همه چیز موکول شد به خونهی آقای شوهر
سینما؟
هر موقع رفتی خونهی شوهر
سفر؟
هر گاه شوهر کردی
عشق؟
استخفراله
و .... الی آخر
مام که دیدیم همهی زندگی لنگ مونده از باب یک فقره آقای شوهر
از هول حلیم با مخ رفتیم توی دیگ
نه اندیشهای و نه تجربهای
خودم یک بچهی ندیده نشنیده
کجاست از من تا مادری؟
راستش دروغ چرا ؟ کلی خطا کردم
کلی بگو مگو و هراس از کم آوردن برابر بچهها و ..... خلاصه هر آنچه که با من کرده بودند
با دخترها کردم
بی اونکه بدونم واقعن نسخهی صحیح مادری چیه؟
تازه تازه از صدقه سری سه ریالیهای ترکی با چشم دیدم
بچه قد خودت هم که شد ، همچنان بغل میخواد
لوس کردن، نوازش و از همه مهمتر
کوتاه آمدنهای مادری
مدیریت و هزار داستان که در فهم خودم نبود و
تازه تازه دارم ومشق میکنم
مشق این که ، بهم بر نخوره، شاکی نشم، جواب ندم، درسته هم قد خودم شده
ولی هنوز بچهی منه
بچه سرباز اجباری نیست
بچه یه خریست مانند کودکیهای خودم
و تا کی میشد به این روند ادامه داد؟
بی فهم عشق مادری
هربار میرفتند خودم میرفتم و مثل بچه گربه به دندان برمیگرداندم
اما این که چهطور کار به رفتن نکشه عشق میخواست نه هراس از مادری بی پدری
همینکه وحشت زده بودم بی پدرشون چهطور در این جامعهی کثیف حفظشون کنم!
و همینکه بلد نشده بودم که روشهای والدهام به تمام خطا بود و من باید
آنکار دیگر بیاموزم . .... همه موجب میشه بفهمم عجب خریتی بود به جای مادری
آقای شوهر کیلو چند؟
وقتی بچه هنوز دست چپ و راستش رو نمیشناسه؟
چرا باید وعدهی بهشتی بدم که کم از جهنم نبود؟
بچه سینما میخوای؟
گو این که هرگز حوالت به بهشت شوهری نکرده بودم
از یک ور دیگه با مخ رفته بودم در چاه جهل
فقط میترسیدم دیو دو سر بیاد و بچهها رو از راه به در کنه
بی لطافت و نرمی مادری
با هراس با خشم با بگو مگو
ای کاش از بچگی چهارتا سریال دیده بودیم
که زناشویی یعنی جنگ و تنهایی و مادری
برای من که اینطور شد
از سایرین آگاه نیستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر