۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

خود آ




یعنی همین‌که چشم باز می‌کنم، یاد خدا می‌افتم
گاهی موجب می‌شه دلم بخواد کله‌ام رو محکم بکوبم به دیوار
انگار یه گوشه ی اتاق نشسته و تا چشم‌م باز می‌شه ، زل می‌زنه توی چشمم
و تو کاملن محق هستی اگر شاکی بشه و به فریاد برآیی که
چرا؟
بعد به خودم می‌گم:
مهم نیست همه‌اش از سر تنهایی و نبود سوژه است
و بلافاصله توجهم به سمت انبیا گرام چرخی زد
اه
راست می‌‌گه
اون‌هام جمیعن مثل من تنها بودند و بی کس و کار
حضرت پدر آدم، تا وقتی نون و ماست خودش رو می‌خورد و زیر بلیط لیلیت نمی‌رفت
هنوز برای خودش در بهشت آسایش خوش می‌گشت، زیرا نیازی به هم‌شکلی با غیر نداشت
تا پای مادر جان حوا به میان آمد
کاری شد که با اردنگی از بهشت بیرون شدند که هیچ
از خدا تا نسل ها حتا توسط گلی شماتت شده که چرا؟
موسی هم که به نیل سپردند
عیسی  که از بی‌پدری و بی‌حرمتی به کوه و بیابان زد
رسول مکرم اسلام هم که طفلی،  نه پدر دید نه مادر

آدمی که دورش شلوغ پلوغ، بیا برو  .... و اینا باشه
لابد خدا سیری چند؟
و تو بلافاصله شک می‌کنی، نه‌که توهمات تنهایی است؟
بعد یادم می‌افته، من‌که همیشه تنها نبودم و تازه چندی‌ست پریا رفته
دور عشقولانه هم خط کشیدم و رفیق بازی هم تعطیل کردم و ..... ماجرا
پس لابد وسط شلوغی هم در وجودم خود نمایی می‌کرده؟
بعد می‌رسم به مفهوم خود آ
یعنی تا وقتی دنبال چیزی بیرون از خودتی، خود آ تعطیل
و هنگامی که به خلوت رجوع می‌کنی می‌رسی به معادله‌ی خود آ
به این‌که چرا برخی آدم‌ها نمی‌تونن به جمع پیوند بخورند؟
چرا دوست دارند تنخا باشند؟
من چرا ؟
سی این‌که با خودم بیش‌تر در آرامش‌م تا در جمع
بعد فکر می‌کنم
نه‌که موضوع ریشه‌ی بهداشت روانی داشته باشه؟
یادم می‌افته از بچگی‌هم مدام دنبال حرا می‌گشتم و غار من گلخانه‌ی دنج خانه‌ی پدری بود
شاید بهتره تصور کنم
برخی مادرزاد مردم گریزند
ولی این همه با خدا چه ربطی داره؟
او هم شبیه ما مردم گریز است
نه کسی تا حالا دیده‌اش و نه شنیده
بعد خدا هم به زیر سوال می‌ره؟
چرا؟
چون ذهن جمعی هیاهو، بگیر و ببند، مسابقه و ......... این‌ها را برای بشر تعریف کرده
وقتی هیچ حس رقابت درم نیست
حس برتری جویی و خود نمایی و ...... این‌ها
مگر عیبی داره؟
کی گفته؟
هر کسی نخواد در مسیر جمعی شنا کنه انگی بهش بچسبونیم؟
با این حساب
و از جایی که از بچگی در هیچ چارچوبه و جدولی جا نمی‌شدم
نمی‌شه به هیچ‌کدام انگ توهم و روان پریشی زد
فکر کن
عزیز دوردانه‌ی حاجی، زندگی هولو برو تو گلو تا هنوز  و ..... اینا
چرا باید مشکل داشته باشه، هنگامی که همه چیز در اختیار و موجود 
خیلی ساده از جماعت دوری می‌کنم
و این هیچ معنایی نداره 
نه در مقدسات و نه در قوانین فروید
با کسی درگیر نیستم
با دنیا قهر نه
عاشق زندگی و موهبات‌ش شیفته‌ی طبیعت و همه دوستم دارند
و نه من از کسی بغضی به سینه دارم
نیاز وجودی من به بیش از این راه نمی‌ده
شاید سی این که هیچ‌گاه نیازمند هیچ کسی بیرون از خودم نبودم
در آخر باید بگم
پدرجان روحت شاد که تو این آزادی را به من هبه کردی
آزادی بی‌نیازی از جمع و ..... حکایت و ماجرا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...