یعنی تا این تهران دارای فاضلاب بشه
دین ما روز به روز سنگینتر میشه بر دوش آیندگان
که پیدا نیست تا کی هر روز با صدای متههای غولپیکر و ...... اینا از خواب بیدار بشیم
تو گویی عصر مکاشفهی نفت و ماهم یکی از چاه داران آمریکایی
هر روز یهجایی رو میکنند به امید طلای سیاه
و هرگاه که تو با مصائبی مواجه میشی که نه از روندش مطلعی و نه میتونی کاری براش بکنی
چی بهتر از اینکه همه رو وصل کنی به آزمونهای الهی؟
یا من که جز این بلد نیستم
صبح که هراسون از خواب پریدم و دنبال مقصر میگشتم
چون مدتهاست بالاییها خواب خوش نذاشتند برام
رسیدم به صدهای منتسب به فاضلاب
این دیگه نه همسایه است بهش تذکر بدی
نه چیزی که بشه متوقف یا زمانبندی براش داشت
در نتیجه هی بازوم رو گرفتم که نره یه شری به پا کنه و هی گفتم:
خره تو که نمی تونی مقابل عمران و آبادی ولایت بایستی
بهتر نیست با سکوت قورتش بدی و روی خودت کار کنی که از کوره در نری؟
خب پس چی؟
فکر کردی چهطور ما جماعت شرقی این همه در جستجوی خدا هستیم؟
سی اینکه زمانی که غربیها در حال پیشرفت بودند
ما هنوز خواب خدا می دیدم و از پی هر ماجرا
به رد پایی از جانب خدا نیازمند شدیم
بلکه بتونیم این ریشههای ژنی چند ده هزار سالهی توصل و توکل و...... اینا
رو همچنان آبیاری کنیم
زیرا که نجنگیدن و در سکوت زیستن را به دنیا نمیدیم
که از آغاز بهگوشمون خواندن
خدایی هست در دور دستها که کاری نداره جز انجام امور ما
و آزمون و داستان
همینکه نوشتم و آزمون و داستان
تلفن زنگ خورد
کسی نبود جز فرشته بانوی طبقه بالا که از اول پاییز خواب خوش نذاشته برام
یعنی تا بوق سگ صدای آمد و رفت است و آسانسور و صبح خروس خوان هم
به همین اوضاع و منکه فقط لپم را میجوم که چیزی به روشون نیارم
از اینکه چهطور پسرش روی سقف چنان سنگین قدم میکوبه که هر گاه .... فلان و اینا
القصه که وقتی به چیزی میاندیشی یکراست دعوتش می کنه
و من که صبح در ابتدا تصور کردم باز از صداهای بالا از خواب پریدم و کل شاکی بودم
تا به بیداری کامل رسیدم و فهم کردم داستان امروز زیر سر شهرداریست
از یهجایی فهمیدم هر چی بیشتر حساسیت نشون میدم به این که
جهطوری صبحها بیدار بشم
همونقدر داستان صبحگاهی دارم
هر چه بیخیال باهاش کنار بیایی موضوع خودش میره کنار و من کاری ندارم جز پذیرش هر گونه صدا
و هر گونه بیداری و خواب شب
چه معنی داره وسط پایتخت باشی و هیچ صدایی نیاد؟
میشه هم پنجرهها رو دو جداره کرد
ولی موضوع فقط صدایی نیست که از شیشه رد میشه
کلی از ضربه های طبقهی بالاست و باید بفهمم
اصلن مهم نیست که چه وقت و چهطور بیدار میشم
همه یه جوری بیدار میشن
و این ذهن من هم باید یاد بگیره هر جا که لازم داشت
سرش رو بذاره و بخوابه بی توقع این که همه لال مونی بگیرن
سی این که جناب ذهن در خواب خوش آرمیده
گرنه که نه گمانم روح خواب و بیدار داشته باشه و
اول یک روحم بعد جسم و ذهن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر