۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

سه سال پشت هم

می‌خوام سه سال پشت سر همین وقت و تاریخ را کنار هم بذارم
باید بفهمم در این سال‌های رفته چه تغییراتی کردم؟
خیلی مهمه، فقط 
امیدوارم این چند سال را به خودم بده‌کار از آب در نیام
بریم به امید تو ای خدا که امسال واقعا و صادقانه نمی‌دونم هستی یا نه؟
امید که اگه هستی منو به بزرگی خودت ببخشی
ولی ترجیح می‌دم، آویزون تردید باشم
ولی از خودم نپرسم،  از ترس بی‌بی و بلایای هفت رنگ
باورت دارم؟
یا نه هم‌چین تو خونم که هیچ زیر جلدمی؟

Thursday، March 18، 2010



سلام
سلام به پنج شنبه‌های رفته
هفته به هفته ، ماه به ماه و سال به سال
سلام به همه پنج شنبه‌های این زندگی و اگر قبل و بعدی هم هست
سلام به پنج‌شنبه‌های همة زندگی‌های پشت سر و پیش رو
سلام به پنج شنبه‌های، سال کهنه و سلام به پنج شنبه‌های سال نو
سلام به پنج شنبه‌های کودکی که زیباترین اوقات عمرمان بودند
سلام به پنج شنبه‌هایی که روز و شب عشق بودند و ما پر از دلهرة هیجان
سلام به عمر رفته و سلام به عمر نرفته
سلام به آخرین پنج شنبة‌این سال که امیدوارم به خیر و سلامتی دیگه چنین سال‌هایی تکرار نشه
سلام به همه اون ها که پنج شنبه وارد زندگیم شدند یا پنج شنبه رفتند
سلام به همة پنج شنبه‌هایی که درش خندیدم و رقصیدم، شاد بودم، تازه بودم مثل گل
سلام به اون پنج‌شنبه‌هایی که تنبیه می‌شدم و از تی‌وی محروم
و خداحافظ پنج شنبه‌های پشت سر و سلام به پنج شنبه‌های پیش رو
و سلام به زندگی با عطر خوش عشق و رضایت


Wednesday، March 18، 2009

پشت سر هیچ

 



راستش دروغ چرا پشت سر سال هیچ خوبی نبود
گو این‌که پر از رحمت بود
اما بیشترش زحمت بود
نه دوستی و نه عشقی رسید و نه محبتی در عوض پرداخته شد
جوابی از هیچ داده‌ای نگرفتیم و از دادن های بی‌ربط خسته شدیم
عشق که هم‌چنان دور دست ماند و ما هم‌چنان تشنه‌ایم
شروع کردم با حساب‌های سال گذشته تصفیه
از بیماری خسته‌ام
بیماری و دردسر بس
از دوستی‌های یک سویه و بی‌جواب
خسته‌ام
از عشق خواهی های بی‌حساب و جواب خسته‌ام
از تنهایی عاطفی و بی‌جواب
خسته‌ام
ما همین‌طوری هم حضور شما را در زندگی باور داریم
نمی‌خواد بیشتر به زحمت اثباتش کنی
از وابستگی‌ها که بریدیم و به تنهایی هم دل نسپردیم که آروم بگیریم
این فعلا بخش اول حساب‌های سال پشت سر که سخت خسته‌ام کرد
و دیگه قصد تجربه یا تکرارش را ندارم
دیگر بس



Monday، March 17، 2008

کاشکی تموم شه

بدن چیه؟ تا مغزم کش می‌آد . یه‌جور مرگ مغزی شدم که هنوز چون گرمم حالیم نیست
دوشبه که از هشت قرص، لالا
راستش من دیگه حوصله‌ام از خودم سر رفته و از این تهیای بی‌انتها بیزارم
از این همه نگاه دوخته به در، گوش چسبیده به دیوار
از خودم شاکی‌ام. مردم راست می‌گن که: کرم از خود درخته. فکر نکن تو کسی رو نمی‌خوای با این اخلاق سگت، کسی پیدا نمی‌شه تو رو بخواد
آخر ساله بذار کمی اعتراف کنیم بلکه در سال کهنه جا بمونه. صبح ده بار از مردم پرسیدم: امروز چند شنبه است؟
یعنی کی عیده؟
نه به جان عزیزت، آلزایمر نگرفتم. اما ذهنم اومدن عید رو ایگنور می‌کنه
بغضی در تمام وجودم پخش شده که داره خفه‌ام می‌کنه
به‌خدا مردم بسکه دردهایی رو قورت دادم که اینجا از ترس ایمان به انسان خدا بازی صداشم در نیاوردم. اما می‌خوام با خودم رو راست باشم
نمی‌شه همه آدم‌ها عیب داشته باشن و من بی‌عیب
دو روز دیگه عیده، نصف سال رو سگ دو زدم که حالا هیچ‌کس رو نداشته باشم
خدایا هیچ‌وقت هیچ‌کس رو محتاج من نکن که بیاد و مثل یابو بره؛ من کشش ندارم. خب اینم یکی دیگه از معایبم
همین که لج کردم و می‌خوام از خونه در نیام هم یکی دیگه از حماقت‌های منه که دنیا رو به خودش کوفت کرده
از خودم خسته‌ام. انقدر که دلت رو بزنه. از این انسان خدا بازی. از این عشق بازی در ناکجا
از این صبح و شام‌های تکراری و یکنواخت
از نوشتن بیش از همه خسته‌ام و بدتر از اون از کاری را نیمه رها کردن
از این‌که هی می‌ترسم پیش خودم کم بیارم
از اینکه تصویر تکراری هر روزی رو ببینم که رو به زواله

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...