یه وقتایی که از خاطرات بچگیهام دارم میگم، یه چیزی در نگاه مخاطبم میبینم
تو مایههای اینکه، قصهی توتان خاتون یا آمون رو میشنوه
نگاهش در پسه موزهی ایران باستان سوسو میزنه و یهخورده خودش رو جمع و جور میکنه
که حرمت گیس سفید رنگشدهی راوی رو نگه داره
برای من این همه قدمت نداره
مال همین دیروزاست و بچگیها
خب بهمن چه اگه اونموقع که بهروز وثوقی و گوگوش با موتور تا چالوس میرفتن
چهارشنبهسوری در محلهی ما با صدای زنگ کاروان شروع میشد
خب البته نه به این شوری
اما اندازهاش این بس که، بوتههای مراسم چهارشنبه سوری بار شترها میشد و از ده نارمک تا نارمک میاومد
در نتیجه ما هم چهارشنبه سوری رو با صدای زنگ شتر میشناختیم
ترقههای چوبپنبهای و فوقش هفت ترقه
برای من بچگی همین دیروزهاست
برای شما ......... از من تا شماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر