زمان بیبیجهان، دخترها انگشت لای لپ میگذاشتن و جواب پسر شمسی خانوم را
از پشت در میدادن. زمان شخص خانم والده، دخترها روپوش ارمک میپوشیدن و یقههای سفید با دو پاپیون به موهاشون راهی مدرسه میشدند و اگر پسر شمسی خانوم در پیاده رو دیده میشد، از وسط خیابون میرفتن که خدایی نکرده برای کسی از هم محلیها گرفته تا چهارتا محل اونور گذر توهمی پیش نیاد.
به ما که رسید به گوشمون خواندند:
مادر مراقب این پسر شمسی خانم باش. بپا تو کوچه باهات حرف نزنه، هیزی نگاهت نکنه، از کنارت رد نشه، خودش رو بهت نماله و .............الی آخر
پسر شمسی خانوم جین لوله تفنگی میپوشید و صورتش از بین موهای بلند صاف یا فری، سرش پیدا نبود و بهش میگفتن، هیپی.
یه روز صبح هم چشم باز کردیم دیدیم پسر شمسی خانم، اورکت امریکایی میپوشه و تو خیابونا میگه: مرگ بر شاه.
چند وقت بعد هم زوری رفت جبهه. از جبهه که برگشت، به یمن السی بازار، شلوارش دو تا شد.
پسر، پسر شمسی خانوم،
دیگه سرش رو میاندازه پایین و دور از جون، مثل یابو از پلههای پشت بوم چنان میآد پایین که تو گویی، کبوتر دمچتریست و دنبال ماده طوقیش میگرده. بیخیال والده که وسط حیاط نشسته صاف توی چشات نگاه میکنه و میره از در بیرون. یحتمل اکس زده و دوپا فاز ترکونده؟!
خدا به نسلهای بعدی رحم کنه که نه پیداست پسر شمسی خانوم چه میکنه نه دخترش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر