یهوقتی باور داشتم، دنیا براساس باورهای ما میچرخه
اما وقتی نگاهی به زندگیم کردم
متوجه شدم، تنها نیستم
و زندگیم آش شلقلمکاریست
تابع باور های جمعی
اینکه هم محلی دریابی دچار افسردگیام، کار سختی نیست
تقریبا همه متوجه احوالاتم هستند
حتا خودم
اما اینکه نشناخته و از راه رسید بهم پیشنهاد روانپزشک بدی
یعنی منو نمیشناسی و ........... الی قضاوت
گاهی آدم می دونه چه مشکلی داره
ولی این رو هم میدونه به تنهایی از پس مسائل برنمیآد
و کسی نه می خواد بشنوه و نه دستی به کمک میآد
ذاتا آدم غمگین یا افسردهای نیستم
گرفتاری میدونی یعنی چی؟
یعنی همون که تا وقت خواب ذهنت رو میجوه، صبح که چشم باز میکنه
رد پاش رو روی پیشونیت میبینی
و دوباره شروع میشه
فقط؛ دست تنها گیر افتادم وسط این دنیای هر کی هرکی و پر مسئولیت و ناراست
نه گمانم دارو و روانپزشکی بتونه جای من با همه چیز روبرو و حلش کنه
با اینحال
همینکه حرمت دارم و با فیل کش صفحهام را باز میکنی
جای بسی قدردانیست
طرح مشکل و ارائه راه کار، کاری انسانی است
و من از شما سپاس گذارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر