۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

هنوز می‌خوامت، زندگی



 

عین این می‌مونه، یهویی به خودت بیای و ببینی، اوه انگاری یه شبه ده‌ها سال پیر شدی
چنان همه چیز فشرده و کوبنده مثل یک سونامی اومده و نصف ساختار رو از جا کنده و
تو اصلا شدی یه آدمه دیگه‌ای 
و براساس همون فلسفه‌ی مداد آبی یا زنگاری
حتا عادات جبری هم پیدا کردم
 من از این ترسیدم
پذیرش این یعنی، 
‌‍پذيرش پیری، بیماری و مرگ 
بماند چه خوفی از  آلزایمر دارم
دلم می‌خواد پیش از فرارسیدن نیم قرن تجربه
یک کار اساسی بکنم، 
کاری متناسب با نیم قرن زندگی
بتونم با خودم بگم،
آره... هنوز هستم
عادتا همیشه کارایی رو کردم که 
دیگران فکرش هم  نمی‌کردن و حماقت یا کله خرابی بهش لقب می‌دادن
و من که عاشق همون کله خرابی هنوز
حیف نیست 
یهو مثل بادکنک زیر آفتاب مونده، تموم بشه؟
نه.
این قصد ؛ برای آغاز سال جدیده
یه‌کاری که به حساب خودم یکی، 
زندگی بیاد
ای جوونم،  زندگی
عزیزمی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...