۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

بودا




بودا از نقطه‌ای که به مسئله‌ی پیری و مرگ مواجه شد
دگرگون شد و به دنبال دلایل راه افتاد
به رنج رسید و ، به درد و اندوه و همه آن‌چه در کاخ پدری قابل رویت نبود
راه افتاد. به سمت شناخت، به سوی خود، خویشتن خویش محبوب خود
فردیتی از یاد رفته و ناشناخت مانده
و به جستجوی چرایی رنج
انسان رفت
در نهایت به وابستگی رسید 
درست همین نقطه‌ای که من هستم
من ، اینک، و در این‌جا چرایی را دیدم
با خودم صادقانه مواجه شدم
رنج، وابستگی به دخترهام
تعلق خاطری بی‌دلیل که شاید هزار بار در خشم خواستم از همه‌اش ببرم و دوباره برگشتم
به پذیرش رسیدم
من یک مادرم، این رنج بزرگی‌ست که مداوم من را از پی خودم به هر سو می‌کشاند
دو بخش متزاد در من قیامت بپا کردند
هویت انسانی آزاد، مقتدر و وارسته و به خویش برگشته
و سمت و سوی مادری که سخت دست و پایم را بسته
چه اندوه بزرگی‌ست ساکن بهشت بودن و رنج کشیدن
دیشب تا بوق سگ این شهرک رو ترکوندن
از خنده، موسیقی، رقص و پایکوبی و من که چه‌قدر دخترها را در این‌جا کم داشتم
صدای خنده و جیغ‌های از سر لوسی
انسان در این نقطه متوقف می‌شود به سوی رنج و وابستگی، بسیار

که البته همه از سر خودخواهی‌ست
بچه‌ی ......... من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...