۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

سفره‌ی، نود



بالاخره میهمان که نه، صاحبخانه از در درآمد
پریسا آمد
تدارک از صبح و چشم انتظاری و تماس ساعت به ساعت که ببینم کجاست
و عصر هم که بردیا به ما پیوست، شوخی شوخی چرخشی خوب به سفرنامه‌ام  داد
بردیا که همراه جمعی ازدوستانش آمده نوشهر؛ برحسب اتفاق اون‌ور خط جاده اقامت داره
خب بعد از چند روز داشتن دو هم‌صحبت موافق در حد معجزه است
هوا که هم‌چنان ابری و نباریده
و پریسا و آقای امینی کلی گل شمعدانی و نرگس بلند شیراز و یکی دو تا دیگه که الان از یادم رفت
یحتمل یکی‌ش سیکلاما مینیاتوری باشه
خلاصه که رنگ خوبی به ایوان کشید
امروز سفر بهم چسبید و بوی عید می‌داد
هم‌چنان شاکر برای موهبات
تو می‌گی این قصد من بود، یا قصد پریسا؟



پریشب از سر بیکاری رفتم وب‌گردی
از جمله به وبلاگ پریسا سری کشیدم
و در عین ناباوری به پستی برخوردم که نه روز پیش از عید نوشته شده
و من متحیر که چرا اون پست رو ندیده بودم
یه سه چهار خط براش نوشتم
بهتر نیست به‌جای این‌که این‌جا بنویسی
از دلتنگی‌ها و دغدغه‌هات برام حرف بزنی؟
خلاصه که نشون به اون نشونی پریسا الان این‌جاست
خب پریسا دلش عید و سفر می‌خواست
پریا به خاطر اجرایی که در پیش داره
فول تایم تمام برنامه‌ی عیدی برای تمرین نوشته شده
برای اون بهترین شکل یه خونه خالی‌ست
که البته دایی جان بالای سر و مامانی دو طبقه پایین تر در برج دیدبانی ساختمان
طفلی ماهارو هم همین‌جوری بزرگ کرده تا هنوز
همیشه گوشش برای شنیدن ترمز یا آژیر  ماشین‌های ما تیزه به کوچه
خلاصه که این بهترین گزینه بود
هر کسی کار خودش رو بکنه
کسی هم کسی رو به‌جایی نکشونه و هر کسی هر موقع که خواست
همون‌جایی باشه که دلش می‌خواد باشه
نه برحسب قرار و مدار
خلاصه که خدایا شکر از سال تازه و ترمیم روابط مادرانه





از دیشب که تدارک آمدن پریسا بودم همه حواسم به خودم بود
یهویی مچ خودم رو گرفتم که دارم برحسب عادت تدارکات مادرانه می‌بینم
راس لیست
تدارکات شکمی
مثل مواقعی که به پریسا نق می‌زنم، داری چاق می‌شی
ولی سر میز به‌زور به خوردش می‌دم
مادری
از بچگی غذا دهن‌شون گذاشتم و همیشه هم این حس  رو دارم
بعد ایستادم
به خودم نهیب زدم که، اوهوی از این محبت‌های زیادی که به حقیقت نیاز حقیقی این بچه‌ها در اینک نیست
کارهایی رو انجام بده که بهش نیاز دارن
متوجه شدم در حین همان محبتهای شکمی و برو بیایی که دارم
می‌خوام بچه‌های رو هنوز با الگوهای ویژه تربیت کنم
در حالی‌که این بچه‌ها انقدر بزرگ شدن که
خودشون خودشون رو تربیت می‌کنند
نگاه به دست تو ندارن
درواقع این منم که باید بپذیرم این‌ها بزرگ شدند و به الگوهای مادری گذشته تو نیاز ندارند




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...