۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

یک وجب؟



بعد از صادقانه خواندن هر سه پست،  پشت هم
باید بگم: بد مدل به خودم و جد و آبادم زندگی رو بدهکارم
همه‌اش تکراری
هنوز همانم که می‌دانی
بی هیچ تغییری
به عبارتی مداوم به خودم خیانت کردم
 در توهم، در حال جنگ و جدال به‌سوی رشد بودم
 فقط سال به‌سال 
بیشتر اعتماد به‌نفس‌م آب رفت،
اندکی تا قسمتی خسته‌ی متمایل به ترسو شدم
اسم‌ش رو منه منطقی نمی‌ذارم. 
که در ایام خیالات طلایی خیلی انسان خوشحال تری بودم
منطق کیلو چنده؟
حالا حتا اگر خدایم در پستوی خانه جا داشت
نه این همه وسعت داشت
که به‌کل زندگی‌م رو فلج کنه و درد بکشم 
برای باور یا عدم باور 
یک، خدا؟!
که یا هست و باید خر مراد رو سوار باشم، یا اگه نیست؟
برم نون و ماست خودم رو بخورم
فقط سر در نمی‌آرم رابطه‌ی خدا با نون و ماست من چیه؟
فاصله‌اش چقده؟
ماکه خودمون فابریک الهی با خودمون حال می‌کنیم
پس برزخ تردید و دوزخ شک کجا؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...